دُرج

وب نوشت سعید فانیان

دُرج

وب نوشت سعید فانیان

استاد باستانی پاریزی

انتشار کتابی از آراء و دیدگاه های مختلف دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی و چاپ و انعکاس بخش هایی از گفته های وی در نشریات مختلف انگیزه ای شد تا نکاتی را در مورد این استاد گرانمایه  ذکر کنم بویژه که این جانب نیز افتخار دانشجویی وی را در درس تاریخ  در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران در سال 1361 داشته ام و از نزدیک با نوع دیدگاه های استاد آشنا هستم ،علاوه بر این مقالات و کتابهای زیادی از استاد را مطالعه کرده ام . بدون تردید استاد باستانی پاریزی یکی از پر کارترین استادان دانشگاه طی نیم قرن اخیر بلکه شصت سال گذشته است که علاوه بر کار مستمر تدریس در دوره ها و سطوح مختلف دانشگاهی ،سخنرانی های علمی زیاد داشته ،مقالات بسیاری نوشته و کتابهای متنوعی تدوین کرده است .هم نحوه سخن گفتن استاد جالب و خودمانی است ،هم شیوه نوشتن ایشان با دیگر تاریخ نویسان متفاوت است  و هم عنوان ها و اسامی کتاب ها و مقاله های استاد بامسمی و به یاد ماندنی است مثل عنوانهای کتابهای خود مشت و مالی ،نون جو ،دوغ گو ، پیغمبر دزدان یا از پاریز تا پاریس ،از کتاب های او همچنین هفت کتاب با عنوان  هفت تایی یا هفتگانه (سبعه ثمانیه )معروف است که همگی در نام خود عدد هفت دارند : خاتون هفت قلعه ،آسیای هفت سنگ ، نای هفت بند ، اژدهای هفت سر، کوچه هفت پیچ، سنگ هفت قلم، زیر این هفت آسمان و بعدا کتاب هشتمی به این مجموعه اضافه میشود بنام هشت الهفت ،البته دکتر باستانی حدود پنجاه کتاب دارد که همه در حوزه تاریخ و فرهنگ اند برخی مانند تاریخ کرمان یا تذکره صفویه کرمان ، یعقوب لیث وذوالقرنین یا کوروش کبیر مستقیما از تاریخ سخن میگویند و تعدادی دیکر کلیاتی از فرهنگ و اجتماع و یا زندگی و دیدگاه های افراد مختلف را طی زمان و طول تاریخ بحث میکند.

کرمان خواهی و کرمان باوری یا به قول برخی کرمان دوستی مفرط در گفته ها و نوشته های آقای باستانی نکته ای است که مورد توجه و بعضا نقد برخی قرار گرفته است اما هرچه هست به دلیل این توجه و تمایل ایشان خدمت بزرگی به فرهنگ و تاریخ کرمان کرده است.

نوع نوشتن آقای باستانی در مورد افراد معروف و شخصیت های فرهنگی و تاریخی بنحوی است که انگار از یک محله و جمعی آشنا سخن میگوید کسانی که با هم مرتبط اند و همدیگر را میشناستد .باستانی پاریزی اینگونه که گفته میشود در سال 1387 از دانشگاه تهران بازنشسته شده است ولی همچنان در سن 86 سالگی در حوزه فرهنگ و تاریخ فعال است .کتاب باستانی پاریزی و هزار سال انسان جدیدترین دیدگاه های استاد باستانی است که در مورد شخصیت ها و رویدادهای مختلف توسط آقای کریم فیضی تهیه و در سال 1390منتشر شده است ،تهیه این کتاب کاری بس ارزنده و ماندگار است در مورد این کتاب ارزشمند تنها دو نکته اصلاحی یا پیشنهاد به نظرم میرسد یکی اینکه  با توجه به انعکاس دیدگاه استاد راجع به حدود دویست شخصیت مختلف ، موردی که استاد آنهارا نمی شناخته و اظهاری در موردشان نمیکند بهتر بود انعکاس نیز نمیافت چون این توقع و انتظار وجود ندارد که ایشان همه را بویژه افرادی که با حوزه کاری ، ارتباطی و تخصصی آنها مرتبط نیست  بشناسد و نظری در موردشان داشته باشد دیگر اینکه ای کاش راجع به برخی از افراد دیگر که نامشان نیامده ولی احتمال میرود که استاد نسبت به آنها شناخت داشته باشد  سخن به میان می آمد مثلا فرخی یزدی یا فروغ فرخزاد . به هر روی امیدوارم کار ارزنده آقای کریم فیضی در مورد دیگر شخصیت های فرهنگی نیز ادامه پیدا کند،حضور پر شور و با نشاط استاد باستانی پاریزی نیز  در عرصه فرهنگ کشور همچون استادش دکتر محمد حسن گنجی به بیش از صد سال بلکه سال های سال استمرار یابد انشااله ،از نکات دیگری که راجع به استاد باستانی قابل ذکر است پاورقی های مفصل کتابها و مقاله های ایشان است که بسیار خواندنی است و متن را پر محتوا و سخن را پر کشش میکند .شخصا بارها بطور مستقل پاورقی های کتابی از استاد را مطالعه کرده ام و نکته آخر یادآوری و ذکر جنبه شاعری و طبع سرشار و اشعار نغز استاد است . پایان بخش یادواره استاد باستانی را نقل غزل معروف و بسیار زیبای استاد قرار میدهم این غزل را قریب چهل سال پیش استاد غلامحسین بنان به همراهی ویولون ابولحسن صبا و آهنگسازی داود پیرنیادر برنامه گلها خوانده است .

یاد آن شب که صبا برسرما گل می ریخت                    بر سر ما ز در و بام هوا گل می ریخت

سر به دامان منت بود و ز شاخ  بادام                         بر رخ چون گلت آرام صبا گل می ریخت

خاطرت هستکه آن شب همه شب تادم صبح           گل جدا ،شاخه جدا ،یاد جدا گل می ریخت

نسترن خم شده لعل لب تو  می بوسید                    خضر گویی به لب آب بقا  گل می ریخت

زلف تو غرقه به گل بود و هر گاه که من                      میزدم دست بدان زلف دو تا گل میرخت

تو فرو دوخته دیده  به مه  و  باد صبا                          چون عروس چمنت بر سر پا گل میریخت

گیتی آن شب اگر از شادی ما شاد نبود                      راستی تا سحر ازشاخه چرا گل میریخت

شادی عشرت ما باغ گل افشان شده بود                   که به پای تو ومن از همه جا گل میریخت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد