عمو در سال های میانی دهه سی با دوست درس خوانده و معلم خود در یزد آقا سید محمد که آنزمان میانسال بود در سفر به اصفهان همراه میشود .در آن زمان به دلیل خرابی راه ها و کندی وسایل نقلیه و شب خوابی راننده ها طی این راه بیش از یک روز به طول می انجامید، بویژه اگر ماشین عصر براه میافتاد ،خلاصه پس از چند ساعت طی مسیر و رسیدن به شب در روستایی اتراق میکنند و بنا بر رویه معمول آنزمان انهایی که قوم و خویشی نداشتند سراغ خانه کدخدا را میگیرند رسیدن میهمانان بویژه سید ، دوست با ابهت و خوش کلام عمو باعث روی آوردن تعدادی از روستاییان به منزل کدخدا میشود و در آن میان مش رحیم نامی که در همانروزها دزد به منزلش زده بود در منزل کدخدا ، با دیدن آقا سید محمد با لباده و عصا و ریش جو و گندمی ، نظرش جلب می شود و از دیدخود او را با کرامت می بیند و درخواست کمک از سید برای حل مشکل و یافتن دزد و گوشواره همسر و پول به سرقت رفته اش را با کدخدا مطرح میکند ،هرچه آقا سید محمد بر نداشتن کرامت و سرشته دزدیافتن اصرار میکند به گوش مش رحیم نمی رود . عمو از آقا سید محمد میخواهد حداقل دعایی ، کاری ، به هرطریق که میتواند بنده خدای مالباخته را آرام کند. بالاخره آقا سید محمد به فکر چاره افتاد و به مش رحیم گفت افراد نزدیک و اطرافیان را صدا کن و بیاور اینجا ،از کدخدا هم پرسید آیا در منزل گاو دارید ؟که پاسخش مثبت بود از کدخدا چند چیز درخواست کرد و گفت باید به تنهایی در کنار گاو وردی را بخوانم چند لخظه کنار گاو رفت و برگشت و از مش رحیم خواست افراد مورد نظربیرون طویله بایستند و یکی یکی به طویله نیمه تاریک وارد شوند ،دستی بر شانه وپای گاو یکشند وخارج شوند ، برای اینکه با وردی که خوانده شده است گاو با عکس العمل خود نسبت به دزد او را پیدا خواهد کرد. با مدیریت کدخدا ، اطرافیان مش رحیم هرکدام میروند دستی بر گاو می کشند و می آیند نزد آقاسید محمد و او از آنها می خواهد که کف دست خود را برای خواندن ورد باز نگه دارند نگاهی میکند و چیزی را زمزمه میکند و مرخصشان می کندتا اینکه آهسته به یکی از آنها میگوید بدون سرو صدا و آبرو ریزی پول وگوشواره را سرجایش برگردان ، سپس به مش رحیم میگوید اگر تا فردا صبخ قبل از رفتن ما اموال دزدی پیدا نشد ،بیا تا پیدایشان کنم ،صبح اول وقت مش رحیم مژده پیدا شدن گوشواره و پول سرقتی را میدهد وآقا سید محمد و عمو با احترام و بدرقه مش رحیم ، کدخدا و چندتن از همسایگان با سوار شدن بر ماشین روستا را ترک میکنند و خوشحال و راضی به ادامه سفر می پردازند. در حین حرکت عمو راز پیدا شدن اموال مسروقه را می پرسد و آقا سید محمد می گوید موقعی که به طویله کنار گاو رفتم بدون اینکه کسی متوجه شود روغن ملایم همراه با دوده ، بر بدن گاو مالیدم و در باز بینی دست افراد متوجه شدم یکی از آنها از ترس اینکه ورد موثر شود و لو برود بر گاو دست نکشیده و همین باعث لو رفتنش و مشخص شدن سارق میشود.
سلام
خدا پدر آقا سید محمد ، عمو و جنابعالی رابیامرزد که ضمن درس اخلاق ومعرفت خواننده را از فوت فن کشف واقعیت اگاه کرده و به ماجرا رنگ بوی معجزه نمی زنید.
هرچند که مشکل جماعت ما به این سادگیها حل نمی شود ولی خوب گره تعامل ورشد نیز بر این منوال کورتر نمی شود.
ممنون
حمید
خیلی جالب بود! پس بی دلیل نبوده که به آسید محمد اصرار میکردند!!