دُرج

وب نوشت سعید فانیان

دُرج

وب نوشت سعید فانیان

سیاسی کردن فرهنگ

دخالت های سیاسی مستمر در فرهنگ و بهره برداریهای سیاسی یا سیاست بازی های فرهنگی متاسفانه طی سال های اخیر ضربه های متعددی به فرهنگ غنی و دیرپای این مرز و بوم زده است تعدادی از روی کم اطلاعی و بی توجهی یا بهره برداری های کوتاه مدت گروهی و حزبی دست به اقدامات و حرکاتی زده و میزنند که جز انعکاس منفی و لطمه به چهره پر صلابت و خوشنام فرهنگ ایرانی در چهان اثری نداشته و ندارد .

امروزه در حالی که نیاز فراوانی به بازشناسی فرهنگمان و افزایش تولیدات و عرضه محصولات فرهنگی در سطح جهان داریم  برخی آگاهانه ولی به دلیل عقده های تاریخی از ایران و برخی به دلیل منافع سیاسی خود  از هیچ تلاشی برای مخدوش کردن چهره فرهنگی ایران و ایرانی فروگذار نمی کنند . متاسفانه در داخل نیز عده ای نا دانسته همین مسیر را طی میکنند و عجیب تر در این میان سکوت معنی دار یا احتمالا رضایت برخی از اهالی فرهنک و سیاست است که در همه موضوعات ریز و درشت برای خود سهم و شانی قایلند و اظهار نظر میکنند، یکی از نمونه های این برخوردها هیاهو بر سر موضوع دفن پیکر ریچارد فرای ایرانشناس آمریکایی در حاشیه زاینده رود بر اساس قول و قرارهای قبلی است . جالب است که تا قبل از این هیاهوها بارها شخصیت فرای مورد توجه و تقدیر رسانه های داخلی قرار گرفته بود و از جانب مسولین و در راس همه رییس جمهور پیشین بارها مورد تشویق و تقدیر قرار گرفته بود . گزارش های متعدد و برنامه های مختلفی از وی تهیه و در شبکه های داخلی پخش شده است و البته تا قبل از این کمتر کسی شخصیت وی را به نقد کشیده یا خدمات وی در مورد معرفی ایران در جهان را زیر سوال برده است و اصولا شناخت چندانی از وی در جامعه نبوده تا حساسیت مثبت یا منفی در پی داشته باشد. معرفی وی در زمره ایرانشناسان ،پژوهشگران و شرق شناسان بوده و عامه مردم شناختی نداشتند . حال چه شده که عده ای موضوع فرای را به سطح جامعه کشانده و در معاملات سیاسی و معادلات روزمره به بازی گرفته اند،نه نقدی کرده اند نه شناختی داده اند و نه ظاهرا نگران بازتاب های جهانی برخی حرکات خام و منفی اند ؟ 

البته نظیر این رفتارها با پشتوانه ها و انگیزه های سیاسی بازهم رخداده است اما عاملان و ناشران این اقدام ها کمتر به فکر پیامدها و بازتاب های جهانی اقدام های نسنجیده فرهنگی بوده اند طبعا اگر دلسوزی ها برای فرهنگ دیرپا و غنی این مرز و بوم باشد این فرهنگ در طول زمان خود چهارچوبهای اخلاقی و مرام و معرفت نقد و برخورد با دیگران را در گفتار و عمل مشخص کرده است همان رفتارهایی که قرن ها بسیاری چون ریچارد فرای را به خود مجذوب کرده است. انشاالله در مورد ریچارد فرای در یادداشت دیگری بیشتر خواهیم نوشت  .

  

ضرورت توجه به فرهنگیان در سال فرهنگ

قبل از هر کدام از اقشار فرهنگی درکشور معلمان و آموزگاران بعنوان معروفترین فرهنگیان و وزارت آموزش و پرورش بعنوان قدیمی ترین وزارت ذیربط با عنوان فرهنگ و معارف مشهور و معروف بوده است و قبل از هر صنف و قشری در جامعه عنوان فرهنگی به این قشر زحمتکش تلقی می شده است ، بعدها وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی (فرهنگ و هنر سابق )، وزارت فرهنگ و آموزش عالی ، فرهنگستان های مختلف و دیگر سازمان ها و نهادهای فرهنگی پا به عرصه فعالیت نهادند .بدون تردید همه افراد و اقشاری که سهمی در آموزش دادن کودکان و جوانان امروز کشور و مدیران و کارشناسان فردای این مرز و بوم دارند عهده دار کاری بس مهم وارزشمندهستند .باوجود ارزش و جایگاه مهمی که معلمان دارند همه ما می دانیم که این قشر آبرومند و زحمتکش بویژه بعد از تحولات اقتصادی چند سال اخیر و کم ارزش شدن پول ملی در سختی و زحمت بسر می برند و با مشکلات فراوانی روبرو هستند بنحوی که یک معلم در مناطق مختلف کشور قادر نیست که صرفا با تکیه بر درآمدشغل معلمی زندگی خود و خانواده خود را اداره کند  .

 طبعا یکی از دلایل تبلیغاتی نشدن مشکل معیشتی معلمان کرامت نفس و فرهنگی بودن آنان بعنوان کسانی است که هر روز چشم در چشم و در ارتباط نزدیک با فرزندان این مرز و بوم هدایتگر رشد و تعالی آنها هستند و البته کم توجهی رسانه ها از هر شکل و توانایی به مقوله ای که گفته شد شاید مهمتر از بعد مادی ابعاد معنوی حضور ، اهمیت و اعتبار فرهنگیان در جامعه است اما در یک نگاه به حجم موضوعات ، عکس ها و گزارش های خبری تحلیلی ، مستند ، مقاله ها ، گفتگو ها و . . . بنحوی خیلی روشن و گویا کم توجهی و به عبارت بهتر بی توجهی به قشر عظیم و شریف معلمان و کارشناسان خودنمایی میکند .در یک مثال ساده کافی است  میزان حضور رسانه ای یک معلم یا استاد در رسانه ها طی حدود سی سال خدمت خود با میزان حضور رسانه ای یک بازیگر جوانی که اولین فیلم سینمایی یا سریال تلویزیونی خود را بازی کرده است البته آنهم در برنامه های غیر تخصصی و بی ارتباط با هنر بازیگری مقایسه شود. جالب است وقتی در این موضوع دقت میکنم می بینیم که از بعد بی توجهی و بی عدالتی ذکر شده هیچگونه تفاوت معنا داری بین صدا و سیما با سایر رسانه ها وجود ندارد و حضور تکریم و تشویق یک استاد دانشگاه با سی سال خدمت و یک معلم با سالها تلاش غالبا اتفاقی و آنهم پیامد یک رویداد خاص است ، بنظر میرسد بابت این بی توجهی و اختلاف فاحش علاوه بر رسانه ها .مدیران و مسولان ذیربط نیز همواره سهم داشته و دارند شاید سال فرهنگ زمینه و انگیزه خوبی برای طرح و توجه به کوشندگان آموزش و فرهنگ کشور باشد .

به یاد استاد باستانی پاریزی

         قبلا در مطلبی با عنوان استاد باستانی پاریزی به مناسبت انتشار کتابی در مورد آرا و نوشته ها  ،تحقیقات و تالیفات استاد در این وبلاگ  بعنوان یکی از دانشجویان سال ها پیش ایشان  در دانشگاه تهران از  استاد یاد و ادای احترام کرده ام ( دیماه ۱۳۹۰ ) و اینک به مناسبت   درگذشت وی نوشته و یادواره ای از دوست و نویسنده محترم  آقای احمدسام را با اندکی تلخیص منعکس میکنم .

از پاریز تا تاریخ!

« برای اینکه متوجه شوید که عوامل گستردگی فرهنگ در دنیا چه کسانی و چه نیروهایی هستند، خدمتتان عرض می کنم که مرحوم سید احمد هدایت زاده پاریزی (معلم کلاس سوم و چهارم من) روزها، در ساعتهای تفریح مدرسه می آمد روی یک نیمکت، در برابر آفتاب، زیرهلالی ایوان مدرسه – که پدرم ساخته بود – می نشست و صفحاتی از بینوایان ویکتور هوگو را برای پدرم می خواند و پدرم هم چنانکه گویی یک کتاب مذهبی را تفسیر می کند، آنچه در باب فرانسه و رجال کتاب بینوایان می دانست و از این و آن – خصوصا از شیخ الملک  - شنیده یا خوانده بود، به زبان می آورد و من نیز که نورسیده بودم در اطراف آن ها می پلکیدم و اغلب گوش می کردم. حقیقت آن است که سی چهل سال قبل که به پاریس رفتم، بسیاری از نامهای شهر پاریس و محلات آن ( مثل مونپارناس و فونتن بلو و امثال آن ) کاملا برایم شناخته شده بود. به خاطر دارم که آن روزها که در سیته یونیورسیتر Cité Universitaire  در آن شهرک دانشگاهی، ( کوی دانشگاهی پاریس ) منزل داشتم. (1349ش/ 1970م ).  یک روز متوجه شدم که نامه ای از پاریز از همین هدایت زاده برایم رسیده. او در آن نوشته بود: « نور چشم من، حالا که در پاریس هستی، خواهش دارم یک روز بروی سر قبر ویکتور هوگو، و از جانبِ من سید اولاد پیغمبر ، یک فاتحه بر مزار این آدم بخوانی.». تکلیف مهمی بود و خودم هم شرمنده بودم که چرا در این مدت من به سراغ قبر مردی که این همه در روحیه من موثر بوده است نرفته بودم. بالاخره پانتئون را پیدا کردم و رفتم و از پشت نرده ها ، فاتحه معلم خود را خواندم. و در همان وقت با خود حساب کردم که نه نیروی ناپلئون، و نه قدرت دوگل، و نه میراژهای دوهزار، هیچکدام آن توانایی را نداشته اند که مثل این مشت استخوان ویکتور هوگو، از طریق بینوایان، فرهنگ فرانسه را به زوایای روستاهای ممالک دنیا، از جمله ایران، خصوصا کرمان و بالاخص پاریز برسانند.».  ( باستانی پاریزی، از پاریز تا پاریس ). 

استاد باستانی پاریزی که صبح روز سه شنبه پنجم فروردین ماه امسال بر اثر کهولت و بیماری کبد به دیار باقی شتافت خود مصداق بارز مثال و خاطره ای است که در مورد نفوذ و تاثیر قلم ویکتور هوگو و رمان معروف بینوایان نوشته است. 

در آن روز دی ماه سرد زمستانی هنگامی که خداوند به مرحوم حاج آخوند پاریزی فرزندی ذکور به نام محمد ابراهیم عنایت فرمود، هیچکس تصورش را نمی کرد که در آینده به قول سعدی علیه الرحمه صیت سخنش در بسیط زمین رود و ذکر جمیلش در افواه عوام افتد. آن روستا زاده ی دانشمند چنان قلم زد و تلاش کرد که اکنون هیچ کتابخانه ای در اقصی نقاط عالم نیست که کتابهای خواندنی اش در آن یافت نشود. از کتابخانه های لندن و پاریس و هلند و نیویورک و واشنگتن گرفته تا اسلام آباد و راولپندی و لاهور تا چین و ماچین و... خاور دور، بخش فارسی کتابخانه های بزرگ دنیا مزین به کتابهای همان کودکی است که ٨٩ سال قبل در روستای پاریز از توابع سیرجان در استان کرمان به دنیا آمد و چند روز قبل در تهران دیده از جهان فرو بست. 
بسیار سال‌ها به سر خاک ما رود      کاین آب چشمه آید و باد صبا رود...

باستانی پاریزی، متولد سوم دی ماه ١٣٠٤ تحصیلات ابتدایی را در زادگاه خود و نیز نزد مرحوم پدرش به پایان برد و سپس وارد دانشسرای مقدماتی کرمان شد. در ٢١ سالگی پس از اخذ دیپلم به تهران رفت و یک سال بعد، در سال ١٣٢٦ تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته تاریخ دانشگاه  تهران آغاز کرد. در ١٣٣٠ فارغ التحصیل شد و برای انجام تعهدی که سپرده بود به کرمان باز گشت.  در همان ایام با همسرش خانم حبیبه حائری ازدواج کرد و تا هفت سال بعد که در ١٣٣٧ در دوره ی دکترای تاریخ دانشگاه تهران پذیرفته شد، در کرمان به تدریس پرداخت. باستانی دوره ی دکترا را با پایان نامه ای که در باره ی ابن اثیر نوشت به پایان برد و از سال ١٣٣٨ همکاری خود را در دانشگاه تهران با مدیریت مجله داخلی دانشکده ادبیات آغاز کرد و تا سال ١٣٨٧ به مدت پنجاه سال استاد تمام وقت و ممتاز دانشگاه تهران بود. 
بزرگترین هنر باستانی پاریزی این بود که تاریخ خشک عبوس و دشوار را از گوشه های مهجور و خاک خورده ی کتابخانه های قدیمی بیرون آورد و آن را با نوشته های شیرین و روان خود به نحوی ساده و آسان کرد که خواندنش دیگر در انحصار استادان ادب و تاریخ نبود و هر کسی با اندکی سواد می توانست تاریخ کشورش را به راحتی بخواند و لذّت هم ببرد. 
پس از درگذشت استاد باستانی پاریزی در پنجم فروردین امسال، با آن که روزنامه های کشور به مناسبت تعطیلات نوروزی چاپ نمی شدند، دهها مقاله و مطلب به یاد او و در بزرگداشت وی در سایتها و رسانه های مختلف منتشر شد و نویسندگان متعددی به معرفی وی به عنوان یک تاریخدان و مورخ و ادیب و شاعر و نویسنده ی برجسته پرداختند، اما آنچه در این میان تا اندازه ای مغفول مانده و از چشم نویسندگان افتاده است، اشاره به روزنامه نویسی و روزنامه نگاری باستانی پاریزی است. ( حتی در سایت ویکی پدیا - دانشنامه آزاد نیز هیچ اشاره ای به حرفه ی روزنامه نگاری ایشان نشده است. ). 
باستانی قبل از آن که دلسپرده ی تاریخ شود، شیفته ی روزنامه نویسی بود و روزنامه نگاری در واقع عشق اول وی به حساب می آمد. عشق اول و حرفه ی اول او که از ١٤ سالگی در روستای پاریز آغاز کرد و تا آخرین روز های عمرش در روزنامه اطلاعات به آن پرداخت. به قول مولانا:

پیشه ی اول کجا از دل رود   مهر اول کی ز دل بیرون شود 

در سفر گر روم بینی یا ختن   از دل تو کی رود حب الوطن 

اولین پیشه ی باستانی پاریزی، روزنامه نویسی بود و البته همواره به عشق وطن. وی اولین مقالات خود را در ١٤ سالگی در نشریه های " باستان" و " ندای پاریز" که خود در روستای محل سکونتش منتشر می کرد نوشت. نشریاتی که بیش از دو، سه نفر مشترک نداشتند ولی همین تعداد اندک خواننده برای او کافی بود تا راهی را که آغاز کرده بود تا آخرین روز های عمرش ادامه دهد و بعد ها در روزنامه ها و نشریات ادبی مانند یغما و کلک و بخارا و به ویژه در روزنامه اطلاعات دهها هزار خواننده ی مشتاق داشته باشد. استاد باستانی پاریزی داستان همکاری و همراهی اش با روزنامه اطلاعات را به تفصیل شرح داده است که در مجموعه ی خواندنی " اطلاعات هشتاد سال" از وی به یادگار مانده است. 
نکته ی دیگری که کمتر به آن پرداخته شده است، طنز نویسی و طنز سرایی باستانی پاریزی است که به اعتقاد نگارنده می تواند موضوع یک یا حتی چند پایان نامه ی دوره دکترای ادبیات معاصر باشد. باستانی پاریزی تقریبا در تمامی مقالات خود، طنز را به زیبا ترین وجه به کار گرفته و معمولا به صورت غیر مستقیم بسیاری از مطالب خود را در قالب طنز بیان کرده است. 
استاد باستانی پاریزی در نوشتن مقالات خود معمولا از "تداعی معانی" کمک می گرفت و بی هیچ آدابی و ترتیبی و به دور از هر گونه تکلفی می نوشت و همین کار، نوشته هایش را خواندنی تر می کرد. درست مانند روشی که مولانا در مثنوی شریف به کار برده است. وقتی باستانی مطلب خود را آغاز می کرد، خواننده هرگز نمی توانست حدس بزند سر از کجا ها در خواهد آورد. وی با بهره گرفتن از حافظه ی کم نظیر خود و با استفاده از انبانی از ضرب المثل های شیرین و حکایت های جذّاب تاریخی و تک بیت های درخشان و مناسب، باعث می شد تا خواننده ی مطلب هرگز احساس خستگی نکند و مطلب او را با اشتیاق کامل تا انتها بخواند و بهره ببرد. این سبک او را در نگارش تاریخ، شاید بعضی استادان تاریخ احتمالا نمی پسندیدند ولی اگر یکی از اهداف از نوشتن تاریخ، یافتن خواننده ای برای آن باشد، باستانی قطعا به این یک هدف رسیده بود. بعضی از صاحب نظران او را در تاریخنویسی بیشتر "سنتی" می دانند تا مدرن و متجدد و حال آن که دقت عمیق تر در تحقیقات تاریخی وی نشان می دهد که ضمن رعایت " سنت" در تاریخنویسی، نو آوری های فراوان نیز در آثار و تحقیقات وی به کار رفته است که خود موضوع مقاله ای مستقل می تواند بود. 
سخن از سنت به میان آمد. بد نیست به خاطره ای از وی اشاره شود که طنزی نهفته در آن نیز هست. باستانی پاریزی در طول قریب به نود سال عمر که از خداوند متعال گرفت، هیچگاه از کراوات استفاده نکرد. چه در دوران قبل از انقلاب اسلامی که کراوات تقریبا پوشش رایج عموم کارمندان و از جمله استادان دانشگاه بود و چه در سالهای بعد از پیروزی انقلاب که برای بعضی ها به پوشش ویژه ی مراسم عقد و عروسی بدل شده است، باستانی پاریزی یقه ی پیراهن معمولا سفیدش را سفت می بست و هیچگاه از کراوات استفاده نمی کرد. باستان پاریزی در تحقیقات و نوشته های تاریخی اش هرگز قهرمان پروری نکرد. 
 روش منحصر به فرد باستانی پاریزی در نوشته هایش با استفاده از نوعی " تداعی معانی" و به شیوه ی مثنوی مولانا ست. به عنوان مثال، یکی از خواندنی ترین و جذّاب ترین مقالات او مطلبی است که در دی ماه گذشته در روزنامه اطلاعات نوشت به نام " برف شیره سیاست".  این مقاله ی خواندنی به مناسبت شکسته شدن استخوان پای خانم أنگلا مرکل صدر اعظم آلمان در حین اسکی نوشته شده است. باستانی مطلب را این گونه آغاز می کند: « دیشب خبری بود در باره صدمه دیدن پای خانم مرکل صدر اعظم آلمان...».  اما وی بلافاصله آلمان و خانم مرکل و اسکی و پای شکسته ی ایشان را رها می کند، ٦٥ سال به عقب بر می گردد، به سال ١٣٢٧ می رود و به کوی دانشگاه تهران که در أن زمان در آن سکونت داشته است و به زمستان سردی اشاره می کند که گرفتارش بوده اند. لوله های آب از سرما می ترکند و آب به داخل خوابگاه دانشجویان راه می یابد و.. خلاصه وضعیتی که باعث می شود وی در ٢٣ سالگی به پیروی از حضرت حافظ این گونه بسراید:

فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم   ساکن ساده‌دل کوی امیرآبادم…

دوش می‌گفت رفیقی که خدایا چه کنم   امشب ار لوله بترکد، ببرد بنیادم…

سرمای شدید و یخبندان آن روز طبع جوان ٢٣ ساله را به نحوی گرم می کند که به قول خودش  در جمعی از دانشجو و خطاب به " دانشجویه" ها، به طنز می گوید:

بُتا برف آمد و سرمای دی ماه     جهان را ناگهانی در هم افسرد

بلورین ساق را نیکو نگه دار     که بس مرمر در این سرما ترَک برد!

بعد از کوی دانشگاه در سال ١٣٢٧ باستانی به کرمان می رود و در این مقاله نیز به عهدی که از هشتاد سال پیش با خود بسته بوده وفا می کند که هیچ مطلبی نگوید یا ننویسد مگر در آن نامی و یادی از کرمان نرود. از رابطه ی کرمانیها با آلمانیها در طول تاریخ می گوید و نیز از " برف سرداری" که صد و شصت سال پیش در سیرجان باریده بوده به قسمی که شعر و ضرب المثلی به همین مناسبت از آن روزگار به یادگار مانده است. سپس از سیرجان ١٦٠ سال قبل خواننده را به اروپای امروز می برد و یادی از شوماخر قهرمان مسابقات اتوموبیل رانی می کند که او هم بر اثر برف و اسکی دچار سانحه شده و در بیمارستان با مرگ دست و پنجه نرم می کند و سپس مبحث مهم تاثیرات اقلیمی و جغرافیایی بر تاریخ و جامعه را پیش می کشد.  خواننده دارد به قهرمان یاد شده می اندیشد که ناگاه سر از کتاب تذکره دولتشاه سمرقندی و نوشته ی وی در باره ی سلطان محمد خوارزمشاه در می آورد و این که تصمیم داشت به بغداد لشکر کشی کند و تومار خلیفه را در هم بپیچد اما همین برف و سرما نگذاشت و آن حمله صورت نگرفت. بعد از سلطان محمد خوارزمشاه باز نوبت به کرمان می رسد و به سرمه و توتیای کرمان که مادران دلسوز، روز های برفی در چشم کودکانشان می کشیدند تا چشمشان آزار نبیند. آنگاه نوبت به بحثی زبانشناختی می رسد و ریشه یابی کلمه ی "فرشته" و این که:   
" «آنگلا» به آلمانی و «آنجلو» به ایتالیایی و «آنژل» به فرانسوی به معنی فرشته است و «مرکل» ندانم چیست؛ آقای میرفندرسکی که مترجم آلمانی اطلاعات است، می‌گوید: «مرکل گویا به معنای نگهبان مرزها و بیشه‌هاست و در این صورت آنگلا مرکل می‌شود: فرشتة نگهبان مرز»، و الاسماء تنزل من‌السماء! ". 
و شمای خواننده هنوز از حیرت این مبحث در نیامده اید که نوبت به لاله زار نو می رسد، از لاله زار نو بر می گردد، به سراغ ناصر الدین شاه می رود و قزاقهای محمد علی شاه و بعد ناگهان سری به صحرای کربلا می زند و این که ترک های بازار تهران هر سال به مناسبت محرم و عاشورا خرج می دادند و دانشجویان مجرد و بعضا گرسنه ی دانشگاه تهران نیز از سفره ی پر برکت امام حسین (ع) بهره مند می شدند. آنگاه چون اندکی دغدغه ی چاپ شدن متن کامل مقاله اش را دارد، به یاد سرپرست موسسه اطلاعات می افتد که به قول خودش " نیمه کرمانی، نیمه یزدی، نایینی است" و به خودش دلگرمی می دهد که مطلبش با وجود سعه ی صدری که در اطلاعات وجود دارد، چاپ خواهد شد و به این توصیه می پردازد که " یک روز دعا گو شو، یک عمر دعایی باش". سپس در روند جذّاب و خواندنی مقاله، خواننده را از بازار تهران به کره شمالی می برد و ماجرای شوهر عمه ی رهبر این کشور و انداختنش جلو سگهای گرسنه و...تازه این مختصری از بخش اول مقاله است که تا چند شماره ی دیگر در اطلاعات دی ماه ١٣٩٢ چاپ شده است و من بیش از این وقت و حوصله تان را نمی گیرم که اگر وقتش را داشته باشید، خواندن اصل مقاله بسیار شیرین تر از نوشته ی حقیر است. منظور این بود که باستانی پاریزی با قلم سحار و بی تکلف خودش هیچ آدابی و ترتیبی نمی جست و هر چه دل تنگش می خواست، می گفت و البته زیبا و به جا هم می گفت. و همین نویسنده و گوینده ی شیرین سخن کاری کرده است کارستان که نگارنده نظیر آن را از هیچ استاد دیگری سراغ ندارد. وی با آن همه نوشته ها و تحقیقات انبوه که داشت، نشست و یک بار دیگر عمده ترین آنها را بررسی کرد و این بار فقط به اشتباهات تاریخی خود که در کتابهای متعددش منتشر شده بود، پرداخت و خودش آنها را تصحیح کرد. نام کتاب را هم گذاشت: " خود مشت و مالی!" یعنی که خودش را مشت و مالی تاریخی داد و به دیگران آموخت تا نه تنها از نقد و انتقاد نباید بهراسند، بلکه خود باید در این امر مهم پیشقدم باشند. 
از باستانی پاریزی بیش از شصت اثر به جا مانده که تمامی آنها بیش از یک بار به و بعضی حتی به چاپ بیستم رسیده است. باستانی پاریزی طبعی لطیف و روان داشت و از وی اشعاری دلنشین به یادگار مانده است. یکی از معروفترین آنها غزلی است با مطلع " یاد آن شب که صبا بر سر ما گل می ریخت" که زنده یاد بنان آن را در سوگ ابوالحسن صبا خوانده است. 
شمع جان باستان پاریزی رو به خاموشی رفت اما یادگار های گرانبهای او بسیاری از گوشه های تاریک تاریخ را برای نسل های آینده روشن خواهد کرد و همواره خوانندگان مشتاق فراوان خواهد داشت. 
هر کجا چشمه‌ای بود شیرین      مردم و مرغ و مور گرد آیند

اهالی قدر شناس کرمان و زادگاه باستانی پاریزی آماده بودند تا پیکر او را با تکریم فراوان در زمینی به خاک بسپارند که یک عمر از آن گفت و به عشق آن نوشت و سرود اما استاد خود دوست داشت پیکرش در کنار همسر محبوبش در بهشت زهرای تهران آرام گیرد و به این ترتیب عشق که همه بهانه از اوست، و شاید هم اندکی رندی حافظانه باعث شد تااستاد که فاصله ی از پاریز تا تاریخ را پیموده است، خودش مانع ساختن بنای یادبودی بر مزار خود شود و ترجیح دهد آیندگان به جای بازدید از بنای یادبود، یادگاران عمرش را بخوانند که این بسی نیکو تر است.   
صاحب نظری در باره ی باستانی پاریزی گفته بود: « اگر هر یک از استانهای مملکت یک باستانی پاریزی داشت، تاریخ کشورمان کامل می شد. ». روانش شاد و یادش گرامی باد.      به قلم آقای سید احمد سام  مدیر روزنامه اطلاعات بین المللی