گاهی در کارهای تخصصی به دلایل سیاسی، مدیریتی ،رفاقتی و امثال آن افراد کاملا بی ارتباط و بدون تخصص در مسئولیتی قرار میگیرند که قبل از آن حتی یکبار بطور جدی به آن مقوله و موقعیت کاری فکر هم نکرده اند. این مقوله البته در خیلی از موسسات پیش آمده و باز هم پیش میآید .نا آشنایی افراد تازه واردی که مستقیما در جایگاه مدیریتی می نشینند خیلی وقت ها باعث بروز ناهنجاری و البته سبب خنده سایرین میشود .ا
اما یکی دو نقل در این زمینه : در سال های 1379 و 1380 به دلیل مسئولیتم به همراه آقای غلامعلی بامداد که تجربه و سابقه طولانی در کار تولید تلویزیون داشت عضو کمیته ارزیابی معاونت بین الملل صدا و سیما بودیم ،مدیر امور عمومی نیز طبق چهارچوب های اعلام شده عضو این کمیته بود او سابقه ای در این زمینه ها یا امور نزدیک به آن نداشت سابقه اش در امور خدماتی شهرداری و قبل از آن کشاورزی بود ،در مذاکرات وقتی میخواست نظری را بگوید از میوه و باغ و امثال آن بویژه پرتقال شاهد مثال میاورد که معمولا با واکنش منفی مدیر تولید مواجه می شد یکروز باز مثال جعبه در بسته پرتقال را آورد مدیر تولید گفت :آقا بحث تولید تلویزیون ،میزان تصویر برداری ،چگونگی تدوین و . . ربطی به پرتقال ندارد . مدیر امور عمومی گفت مثل اینکه شما به پرتقال حساسیت داری خب مثل جعبه کیوی است .
در همان سالهای هشتاد هشتاد و یک ،مدیری تازه وارد در یکی از مراکز صدا و سیما که بدون زمینه قبلی به مدیریت منصوب شده بود روزهای اول کار در جمع عوامل تولید مرکز پس از بحث و ارائه نظر با اعتماد به نفس و جهت استناد آوردن برای سخنش سعی می کند نوار بتاکم حاوی تصویر را در دستگاه بگذارد هرچه تلاش می کند موفق نمیشود ، بالاخره یکی از حاضران میگوید ضمن اینکه از فرمایشات شما فیض بردیم ،جسارتا نوار را باید از جلد و قوطی آن درآورید و بعد در دستگاه بگذارید .
در سال 1350 عمو به اتفاق دوستش اوس عباس تصمیم میگیرند دو سه روزی در ایام عید نوروز از یزد به اصفهان بروند ، این راه را درحال حاضر با اتوبوس کمتر از چهار ساعت میروند اما در آن ایام 7 تا 8 ساعت و معمولا شب تا صبح طی می شد ، گاهی اتوبوس 40 نفره پنجاه سرنشین داشت و معمولا بین راهی نیز سوار و پیاده میکردند بعد از نایین زمانیکه مسافر کنار دست اوس عباس میخواست کرایه اش را بدهد ا و کرایه را گرفت و گفت شما پیاده شو من با راننده حساب میکنم و بعد به راننده گفت حساب کتاب ما چطور میشود راننده گفت ما حسابی نداریم اوسا گفت نشد شما صندلی را به من فروخته اید ، مسافر هم کل مسیر روی من سوار بود و می بایست با من حساب کند ،راننده با موضوع به عنوان شوخی برخورد کرد ولی اوس عباس گفت شوخی نداریم از این پس نیز کرایه مسافر مشابه را شریکم ،حد اقل فایده این برخورد معافیت اوس عباس از بار کشی اضافی در ادامه مسیر شد . بین راه آقایی با خانمش با در دست داشتن زنبیلی که در آن دو مرغ و خروس بود سوار شدند و پشت صندلی عمو و دوستش جا گرفتند .مرد مسافر که معلوم بود با زنش راهی یک عروسی است با صدای بلند صحبت و جر و بحث میکرد ، گاهی همزمان مرغ و خروس هم سرو صدایی میکردند عمو رو کرد به آن آقا و گفت نشد همه باهم صحبت نکنید یا خودتان یا مرغ و خروستان ،حد اقل بگذارید بفهمیم موضوع از چه قرار است . مرد مسافر هم محکم کوبید روی مرغ و خروس و گفت ساکت .
در میانه های راه زمانیکه بیشتر مسافران خواب بودند ، تردد ماشین ها نیز بسیار اندک بود و صدایی جز خرخر مسافران و نوار نا مفهوم و هزار بار استفاده شده راننده که گویا ترانه آغاسی را پخش میکرد شنیده نمیشد ناگهان صدایی عجیب در داخل ماشین همراه با فریاد یکی از مسافران باعث بیدار شدن بقیه سرنشینان و جلب توجه همه به عقب ماشین جای برخاستن صداها شد ،بعضی دیدند مسافری که روی بوفه سوار شده و خوابش برده بود در یکی از دست اندازها از بالا به ته ماشین پرت شده و چون با حالت خواب پرتاب شده بود فکر میکرد تصادف شده لذا فریاد های بلندی میزد که یا ابوالفضل ما را نجات بده و . . .اوسا به عمو میگه تازه از بار مسافر قبلی خلاص شده بودیم که این بنده خدا چرتمان را پاره کرد و این سوژه را تا رسیدن به اصفهان دنبال میکنند ابتدا عمو از آن مرد میان سال که شال به اصطلاح محلی ها شیر و شکری هم برسر داشت دعوت میکند بیاید نزد او و خوابش را تعریف کند بلکه تعبیر خوبی از آن بکند که آن مرد قبول نمیکند و میگوید خواب تعبیر شد نیازی به تعبیر مجدد ندارد .اوس عباس آنقدر با نگاه کردن به عقب شروع به خنده می کند که بالاخره بین او و مسافر پرتاب شده دعوا میشود و . . همه اینها باعث بیدار شدن و بیدار ماندن کل مسافران تا نزدیکی های اصفهان میشود ،این وضع در مجموع به نفع راننده رقم میخورد چون در چند نوبتی که ماشین خاموش میکند همه سرنشینان که خواب از سرشان پریده و به قول محلی ها چرتشان پاره شده،بی معطلی پیاده شده و ماشین را هل می دهند .عمو و دوستش اوس عباس جز< جز خاطرات سفر به اصفهان را بارها برای دیگران تعریف میکردند و البته هر بار جزیی به آن اضافه میشد .