دُرج

وب نوشت سعید فانیان

دُرج

وب نوشت سعید فانیان

یادی از استاد علامه محمد تقی جعفری

 

    یادی از استاد علامه محمد تقی جعفری

                                                             

 

این روزها سیزدهمین سالگرد وفات علامه محمد تقی جعفری فیلسوف ،مفسر قرآن و نهج البلاغه ومولوی شناس بزرگ معاصر است بحث در مورد حوزه های تخصصی واشراف این عالم بزرگ معاصر بحثی گسترده است اما در اینجا صرفا به بعدی از ابعاد شخصیتی این استاد اشاره میکنم و آن مردمی بودن ،بی تکلف بودن وسادگی رفتار و روانی گفتار  ایشان است بعدی که بیش از همه باعث محبوبیت استاد نه تنها در بین دانشجویان وشاگردان وی شده بود بلکه از طریق پخش سخنرانی های استاد در سیما هزاران  نفر از اقشار مختلف مردم را در گوشه وکنار کشور مشتاق وپیگیر درس ها و بحث های ایشان کرده بود 

در سال های 1366 و1367 فرصتی فراهم شد تابه اتفاق ده تن دیگر  برای گذراندن دوره  مدرسی دانشگاه  که مدت آن یکسال و نیم از کارشناسی ارشد بیشتر بود،از تدریس و کلاس استاد بهرمند شویم ، استاد جعفری بحث اندیشه های سیاسی در غرب را با محوریت دیدگاه های هابز و جان لاک و بدن در کتابخانه شخصی خود در منزل مسکونی واقع در محدوده میدان خراسان ارائه میداد.  در جریان تدریس علاوه بر احاطه استاد به محتوا ی مطالب، سادگی پوشش ،روانی گفتار و بی تکلف بودن استاد بر جذابیت  درس و بحث و صمیمیت حاضران می افزود.

استاد همانگونه که در سخنرانی های عمومی خود از اشعار مولوی و داستان های حکیمانه بهره میگرفت در کلاس چند نفره ما نیز که بر روی فرش و دور تا دور ایشان نشسته بودیم،  از روایت های مردمی ،کلام طنز و نکات حکیمانه و موضوعات روز استفاده میکرد و کمتر نشستی بدون شوخی و لبخند و نیز بحث و گفتگو طی می شد . ظرفیت استاد در این موارد بی اندازه بود ، روزی یک از دوستان حاضر ا سوال کرد ، جناب استاد،  اگر مطلبی را از شما همراه با تیپ گفتاری و لهجه شبیه شما نقل کنیم اشکالی دارد .  ؟  استاد با لبخند پاسخ داد اشکالی ندارد، فقط از مفهوم کم نشود .

استاد علامه در بیان موضوعات و مطالب علمی ومحتوایی چندان در چهارچوب های ریز پیشنهادی یا زمان دقیق نمی گنجید و اعتقاد داشت که آنچه مهم است انتقال مفهوم و فهم درست مخاطب از بیان کلی گوینده و سخنران است . یکبار نیز استاد را برای حضور در یک میز گرد وگفتگوی تلویزیونی دعوت کردم ایشان گفت زمان بحث چقدر است پاسخ دادم یکساعت استاد پرسید سهم من از زمان  چقدر است گفتم نیم ساعت  با لبخند گفت نمیشود من فقط نیم ساعت لازم دارم تا در بحث گرم شوم .   

   روحش شاد ویادش گرامی باد                         

               

          

 

 

خاطراتی از دبیرستان سلمان فارسی


  اولین روزی که بعنوان مدیر وارد دبیرستان شدم ،ایام امتحانات تجدیدی در شهریور( ۱۳۶۰ )بود جمعی از دانش آموزان که طبعا برای برگزاری امتحانات تجدیدی در حیاط دبیرستان ایستاده بودند، از آنها چندنفری کشتی میگرفتند ،دو نفر دعوا میکردند ، چندتایی سیگار می کشیدند و گفتگو میکردند ،بعضی هم کتاب ورق میزدند و درس دوره میکردند . وقتی همراه آقای محمد حسین اکبری یکی از معاونان از میان آن جمع رد می شدیم یکی از دانش آموزانی که سیگار میکشید، با اشاره بنحوی که من متوجه شوم گفت :این مدیر جدیده ؟این میخواد اینجا را اداره کنه ؟ عمرا".

با برنامه ریزی ، جدیت تمام و البته همکاری بیشتر دانش آموزان ،یکماه  پس از آغاز سال تحصیلی ، معاونان دبیرستان تعداد زیادی پنجه بکس و چاقو ،زنجیر و امثال آنها را معاونین دبیرستان در بازرسی از جیب و کشوی میز بعضی بچه ها گردآوری کرده بودند ،وقتی آن وسایلی را که از بچه ها گرفته بودند رویهم گذاشتند و کشیدند یک و نیم کیلو شد.سیگار کشیدن را هم ممنوع کردیم ، علاوه بر محیط دبیرستان در محدوده بیرونی هم سیگار کشیدن  ممنوع شده بود. خیلی از اولیاء در مراجعاتشان از این فعالیت ها پشتیبانی میکردند و البته تعداد قابل توجهی از دانش آموزان دبیرستان هم  در نظم بخشیدن به محیط تحصیل همراه و مدافع بودند ، البته غالب دبیران و کادر بیرستان هم راضی و در حد توان همراه بودند ..

یکروز یکی از بچه ها ی سال سوم زمان تعطیلی دبیرستان نزدیک غروب نزد من آمد  و با ناراحتی زیاد گفت عاجزانه از شما خواهشی دارم. گفتم چیست ؟ گفت چون این اواخر به درسهایم نرسیده ام یکی از معاونین اصرار دارد که پدر یا مادرم باید بیاید  و تعهد بدهد که  این وضع تکرار نشود ،قول مرا دیگر قبول ندارند .گفتم خب اینکه اینهمه ناراحتی ندارد چهره اش سرخ شد و با خجالت گفت آخه آقا ما خودمان زن داریم اگر باور ندارید  فردا شناسنامه ها رابیاوریم .وساطت کردم که بر اساس قول خود او مهلت بدهیم ، پسر با حجب و حیایی بود و در ادامه هم  در درس هایش موفق شد .

یکی از دانش آموزان سال چهارم (دیپلم ) با مراجعه به دفتر دبیرستان گفت : آقا طبق گفته خودتان که اگر مشکل جدی داشتیم به خودتان مراجعه کنیم ،حالا آمده ایم کمک کنید گفتم مشکل چیست  ؟گفت آقا یک اسلحه داریم همراه  تعدادی فشنگ میخواهیم تحویل دهیم. گفتم کجاست ؟گفت لای گونی پیچیدیم گذاشتیم پشت موتور.چون خودم ماشین نداشتم آقای رزاقی دبیر شیمی و مسئول آزمایشگاه را صدازدم با آن دانش آموز که بنظرم سال سوم دبیرستان بود، سوار پیکانش شدیم ،آدرس کمیته منطقه را گرفتبم و رفتیم اسلحه ژ-۳ را همراه با ۲۰۰  عدد فشنگ موجود تحویل دادیم . جالب است کسیکه در کمیته اسلحه را تحویل گرفت نه نام ما را پرسید و نه رسیدی ارائه داد.

همزمان با دبیرستان سلمان فارسی مدیریت دبیرستان شبانه هجرت در همان منطقه و نزدیک میدان فلاح ( ابوذر ) نیز برای یکی دو ماه به من سپردند تا مدیر آن مستقر شود،آقای علیزاده از معاونان سلمان فارسی را برای همکاری به دبیرستان هجرت بردم ،یکروز به دلیل بارندگی شدید چند تا از دبیران به موقع نرسید ند و از نه کلاس چهار تای آنها بدون دبیر بود از آن وضع نگران بودم آقای علیزاده گفت اصلا نگران نباشید فقط پنج دقیقه به من فرصت دهید ، سپس نشست پشت میز سیگاری آتش زد یک دست زیر چانه و یک دست خودکار و سیگار و بنا کرد دود کردن و با خودکار روی جدول کلاس ها محاسبه ،یکدفعه مثل همان لحظه تاریخی کشف ارشمیدس در حالی که صدا با دود قاطی شده و تغییر کرده بود چهره اش نیز بخوبی پیدا نبود گفت تمام شد شما دیگه نگران نباش، خوشحال شدم وگفتم خب چی شد ؟جدول برنامه های کلاس ها را با خود آورد و گفت :ما کلاس 4/2 را با 2/4 و1/3 را با 3/1 و . .یکی میکنیم، گفتم وجه تشابه درس بینش دینی چهارم (دیپلم )با ریاضی دوم یا جامعه شناسی سوم با ادبیات اول در چیست که میخواهی با هم یکی شوند ؟ قدری روی برنامه متمرکز شد و گفت ولی روی جدول مشابهت زیاد بود گفتم فقط صورت و مخرجی که نوشته ای، دومین کلاس سوم با سومین کلاس دوم تشابه دارند کمی مکث کرد و هردو خندیدیم ازآن پس مشکلی که پیش میآمدمیگفتم به روش برابری 1/3 با 3/1 است یا ؟

بچه های مدرسه سلمان

 داستان مدرسه سلمان روایتی است از یک مقطع تاریخی و اجتماعی ما در ابتدای دهه شصت و در دو سه سال اول انقلاب و شروع جنگ عراق با ایران  

سال۱۳۵۹ در حالیکه دانشگاه ها تعطیل شده بودند و من یک ترم تا اخذ لیسانس علوم سیاسی داشتم ابتدا پس از یک آزمون کتبی و مصاحبه به مدیریت راهنایی ذوقی در ناحیه سیزده آموزش و پرورش ( بعدا شد پاسداران اسلام )منصوب شدم، پس از اتمام سال تحصیلی و از شهریور سال ۱۳۶۰ به مدیریت دبیرستان  اتابکی در ناحیه سیزده  (که بعدا شد منطقه ۱۷ ) آموزش وپرورش تهران انتخاب شدم ،تحولات و تغییرات در آموزش و پرورش با شروع وزارت شهید باهنر  آغاز شده بود . تغییرات در کادر مدیریتی موسسات آموزشی ، تفکیک دبیران و آموزگاران زن و مرد از مدارس پسرانه و دخترانه . . . و تغییر نام برخی از مدارس ، از نام های مطرح برای تغییر نام دبیرستان ، "سلمان فارسی " را پیشنهاد دادم و دبیرستان  ازآن سال  (1360 )شد دبیرستان سلمان فارسی ، محل آن نیز ابتدا در میانه خیابان عبید زاکانی دو راهی قپان، خیابان قزوین بود و همانسال به انتهای خیابان عبید زاکانی و در کنار خط آهن تهران -تبریز منتقل شد .

دبیرستان سلمان فارسی دو نوبته بود ، سه رشته تحصیلی اقتصادنظری ، ریاضی و ادبی داشت  و جمعا دارای ۱۸۰۰ دانش آموز بود .کادر  آموزشی ،اداری دبیرستان حدود  ۶۰ نفر بود ، دبیرستان مملو بود از بچه های پر شر و شور ، با معرفت و با مرام جنوب شهر و البته  تعداد کمی نیزشلوغ و درس نخوان  ،هرچه بود یکسال و نیم حضورم بعنوان مدیر دبیرستان درسنین اوج جوانی و در حالی که حدود   شش ، هفت سال ازبعضی سال آخری ها (دیپلم )بزرگتر بودم هر روز و هر ساعتش پر از خاطره ،تحرک جوشش و محبت و صداقت بود ، طی سالهای جنگ تحمیلی تعداد زیادی از دانش آموزان دبیرستان داوطلبانه به جبهه رفتند وطی نزدیک به یکسال و نیم حضورم  بیش از ۳۰ تن از دانش آموزان دبیرستان سلمان فارسی که  داوطلبانه به جبهه رفتند به شهادت رسیدند ، تعدادی نیز جانباز و اسیر شدند.

تعدادی زیادی از دانش آموزان سلمان فارسی در سالهای بعد به مسئولیت ها، موقعیت های مدیریتی و توفیقات در صحنه های مختلف علمی ، آموزشی ، فنی و فرهنگی دست یافتند . در اینجا از برخی از دوستانی که با آنها درارتباط بوده ام  یا نام آنها در خاطرم مانده است  یاد میکنم :

محمد رضا توپچی قهرمان کشتی آزاد در آسیا (سالهای ۶۷ و۶۸ )و پهلوان کشور، سردار غفور رئیس حراست صدا و سیما طی ده سال ۷۳ تا ۸۳  همچنین آقایان داود عزیزی ،داود الهیاری ، اصغر بیگدلی ،محمد رضا سبزه ،بهادر قهرمانی  ،جمشید و جهانگیر رضایی ،یونس باقری ، اصغر سلمانی ، علی غلامی ، حسین احمدی و . . که در نهادها و سازمانهایی چون شهرداری تهران ،صدا وسیما ،خبرگزاری ایرنا ،وزارت علوم مسولیت های موثری داشته اند ، از کادر  اداری و آموزشی نیز می توان از آقایان فریدون احمدوند ،علی علیزاده ،محمد حسین اکبری  ،غیور ،حسین حسین زاده ،صاحبدل ،قشم پور، رزاقی ، زنده روح ، عسگری ،طاهری ،سیاح ،الماسی ، رجب بیگی،باقری ، پارسا ،حقیقی ،اسماعیل پور، ربانی و رضا کهدوثی یاد کرد . .

 از دانش آموزان شهید آن دوره شهید رضاجمالی پور و شهید رضا یوسفی و شهید نجفی رد خاطرم هست .

  شنیده ام که دو سه تن از دبیران و همکاران آن زمان از جمله آقای غیور و آقای اسماعیل پور رخت از  جهان  بر بسته و به دیار باقی رهسپار شده اند، خدایشان بیامرزد ، برای همه عزیزان از دست رفته طلب آمرزش و آرامش ابدی دارم . امیدوارم سایر دوستان سلامت، موفق و دلشاد باشند و من نیز توفیق این را داشته باشم که در فرصت های دیگر  بتوانم باز هم  عزیزان تلاشگر و سخت کوش سلمان فارسی را زیارت یا با اطلاع بیشتر  ازشان یاد کنم . انشالله