اواسط شهریورماه امسال ( ۱۳۹۷ ) برای چند روز سفری داشتم به شهر دوشنبه تاجیکستان ، ده سال قبل هم دیداری از این کشور داشتم ، در این چند سال در چهره عمومی شهر دوشنبه تغییراتی ایجاد شده بود ، افزایش ساختمان های بلند مرتبه ، بهسازی پارک های قدیمی و بهره برداری از پارک ها یا بقول تاجیک ها باغ های جدید ، نشانه هایی از برخی سرمایه گذاریهای خارجی ، پیدا شدن سر و کله برخی هیات های عربی که تا کنون در این شهرجای پایی نداشته اند و . . .
برخلاف دو دهه گذشته طی دو سه سال اخیر روابط دوکشور سخت ترین و سردترین روزهای خود را پشت سرگذاشت و برای اولین بار تبلیغات ضد ایرانی به عرصه رسانه های دولتی نیز کشیده شد ، با این همه بعنوان یک ایرانی چند مواجهه با مردم صمیمی این دیار در یکروز برایم بسیار دلچسب ، امیدوارکننده و غرور آفرین بود .
برای دیدن دوستی تصمیم گرفتم از طریق اتوبوس های برقی از خیابان مرکزی رودکی به منطقه قره بالا یا قریه بالا بروم ، چون در مسیر اصلاح و مرمت راه صورت میگرفت تغییراتی در حرکت اتوبوس ها ایجاد شده بود . لازم بود قدری پرس و جو کنم . در ایستگاه اتوبوس از پیرمردی که از نشان های آویزان به کتش معلوم بود از کهنه سربازان و افتخارآفرینان جنگ دوم جهانی بوده است ، شماره خط و اتوبوس های عازم منطقه مورد نظرم را سوال کردم دقیق نمیدانست ولی گفتگو را رها نمیکرد .
شما ایرانی هستید ؟ با جواب مثبت من بسیار ابراز خوشحالی کرد، از خویشاوندی ، همزبانی ، دوستی های درازمدت دو ملت ، همبستگی های تاریخی گفت آنقدر تا اینکه اتوبوس خط مورد نظرش آمد در آخر وقتی در اتوبوس مستقر شد به هنگام حرکت ایستاد و با خوشحالی همانند نظامیان ادای احترام کرد. بسیار صمیمی ، خوش سخن و دوست داشتنی بود. بنظرم حدود نود سال داشت .
برای انتخاب درست اتوبوس هایی که عازم منطقه قریه بالا بودند از شاگرد راننده و مسول دریافت بلیط اتوبوس بعدی مسیرش را سوال کردم قبل از پاسخ او خانم میانسالی که در ایستگاه ایستاده بود به من جواب داد که این اتوبوس نیست ، من شما را راهنمایی میکنم ، اتوبوس که راه افتاد آن خانم پرسید شما ایرانی هستید ؟ گفتم بله گفت من شما را میرسانم تشکر کردم و گفتم میخواهم با اتوبوس بروم. گفت مسیرها تغییر کرده اند و با اتوبوس سردرگم میشوید، در حال توضیح دادن بود که ماشینی شخصی رسید و علامت داد ، آن خانم گفت بفرمایید ، داماد و دخترم هستند ، ما شما را می رسانیم هرچه اصرار کردم که مزاحمتان نمیشوم و توضیح دادم که عجله ای ندارم ،قبول نکردند و گفتند شما میهمان ما هستید نمی گذاریم خودتان راهی شوید چون به زحمت می افتید ، بهر صورت محبت کردند و مرا تا مقصد رساندند و بعد به مسیر خود رفتند ، در برگشت از آن مسیر تاکسی گرفتم . راننده فرد دنیا دیده و سرد و گرم چشیده ای بود ،بعد از پرس و جو و احوالپرسی و اظهار تاسف از سردی که در روابط دو کشور ایجاد شده گفت می دانی که ما همه در اصل یک ملت بودیم و هستیم ما هم خودمان را فارس می دانیم و متعلق به ایران بزرگ ، سخن سیاستمدارانی که هر روز در حال آمدن و رفتن هستند را خیلی ملاک نگیرید ملت ها هستند که علقه و دوستی شان به این سادگی ها از بین نمی رود ، راننده آشنایی خوبی از ایرانی ها داشت میگفت من در جریان فعالیت های ایرانی ها هستم از ابتدای استقلال تا بحال می دانم که برخی کشورها برای به هم زدن دوستی پایدار دو ملت برنامه ریزی کرده و پول خرج می کنند اما بجایی نمی رسند ، البته او سهم سفارت ایران و بقول خودش کاهلی های آنرا در وضع پیش آمده کم نمی دانست ، نظری که کاملا با او موفق بودم.قبل از پیاده شدنم گفت راستی این را هم به شما بگویم که به دلیل علاقه زیاد به ایران و ایرانی ها اسم نوه ام را سلمان فارسی گذاشته ام .