به نام آنکه جان را فکرت آموخت چراغ روشنی در دل بیافروخت
سلام به همه عزیزان ،دوستان ،آشنایان و جستجوگران عرصه رسانه و فرهنگ ، پس از سالها فعالیت در عرصه فرهنگ و رسانه و حاصل شدن فرصتی والبته بنابر تاکید و توصیه برخی از دوستان تصمیم گرفتم گاهی مواردی از دیدگاه ها،مقالات و نکاتی که احتمال مفید بودنش را میدهم در این وب نوشت منعکس شود امیدوارم همه گفتگوها تلاشی برای تمرین تحمل نظرات یکدیگر، بهتردیدن ،بهتر شنیدن و در نتیجه بهتر تصمیم گرفتن باشد امری که جامعه ما به شدت به آن نیاز دارد. امیدوارم در این مجال سخنی ناصواب به میان نیاورم وحرمت دار مخاطبان باشم
چرا دُرج
از باب رویه معمول وشیوه مآلوف لازم بود برای وب نوشت حاضر نامی در نظر گرفته شود برای این مجموعه نام دُرج به معنای جعبه کوچکی که در آن جواهر می نهند انتخاب کردم با این توضیح که "د" به اعتبار همکاری مستمربا دانشگاه وتدریس بیست وچند ساله ام از دانشگاه "ر" به اعتبار حوزه تخصصی وکار رسانه ایم که از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۸۸ در حوزه های مختلف صدا وسیما کار ومسولیت داشته ام از رسانه و "ج"به اعتبار هفت سالی که مدیرت شبکه جهانی جام جم را بر عهده داشته ام از جام جم برگزیده ام، حال اگر این نام درج هم خوانده شود مشکلی نیست چون معنی گنجاندن ونوشتن مطلبی در کتاب یا مانند آنرا میدهد.
ادامه...
عمو تعریف میکند وی ناظر گفتگوی دو نفر بود که یکی از آنها بنام رضا ، سعی داشت با غلو و خالی بندی حرف های خود را به کرسی بنشاند و لابلای صحبت ها برای نشان دادن صحت و سقم گفته هایش می گفت عباس آقا (اشاره به عمو )شاهد است ،عباس آقا میدونه و .. .موردبه مورد خالی بندی تحویل طرف میدهد و عمو را به شهادت میگیرد . عمو میگه تا آنجا که گفته هایش ضرری نداشت و خطری را متوجه کسی نمیکرد مثلا ادعای شش پرس چلوکباب خوردن در یک وعده یا کشتن دو شغال با شلیک یک گلوله و امثال آنرا تحمل کردم و حرفی نزدم ولی دیدم کم کم بحث و مدعای آقا رضا دارد بالا میگیرد و به حق و حقوق و طلبکاری ازطرف گفتگو میکشد لذا صحبت را قطع کردم و گفتم آقا رضا داستان بعدی را نیز که میخواهی بگی من ایضا شاهدبوده ام ولی دیگه از بعدیش نیستم روی من حساب نکن
سعید فانیان
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1390 ساعت 05:52 ب.ظ