عمو به قول خودش اولین بار در سنه 1331شمسی و در حالی که کمتر از بیست سال داشت بادوستش آسیدجلیل که چند سالی از او بزرگتر بود برای سیاحت ،تجارت ،کسب تجربه و آشنایی با فضای کار با به همراه داشتن چند قالیچه برای فروش عازم تهران میشوند .عمو در این مقطع چهار کلاس درس خوانده بود و از معدود باسوادن وقت به شمار میرفت در آنزمان جمعیت با سواد کشور کمتر از ده درصد بود .
عمو میگوید : یزد تا تهران را با اتوبوسی قدیمی و با عبور از جاده های ناهمواری که بیشتر آن هنوز آسفالت نشده بود حدود بیست ساعت طی کردیم آنموقع میگفتند طول مسیر 750 کیلومتر است این مسیر امروز 630 کیلومتر شده است در آنزمان مسیر از میان شهرها میگذشت پس از اردکان ،نائین ،اردستان ،نطنز،کاشان ،قم طی میشد و به تهران میرسید در حال حاضر میتوان از بزرگراها و جاده های کمربندی رفت و به هچیک از شهرها وارد نشد . عمو از حال وهوای آنروزگار تهران میگوید که تهران هنوز لوله کشی آب نشده بود وآب شرب مردم از طریق آبنبارها و منابع آب خصوصی و عمومی و آب جاری در نهرها تآمین میشد،جمعیت تهران را میگفتند حدود یک میلیون نفر است ،قهوه خانه ها و پرده خوانی ها رونق داشتند ، چند سینما فعال بود ،نمایش پهلوانها و معرکه گیری معرکه گیران پر از تماشاگر بود .از تلویزیون خبری نبود و صدای ضعیفی از رادیو در بعضی کوچه ها به گوش میرسید ،بساط دستفروش ها و دوره گردها مشتری داشت و چرخی های میوه فروش در محلات فعال بودند ،هنوز از میدان شهیاد (میدان آزادی فعلی ) و خیابان آیزینهاور (آزادی) خبری نبود . عمو با پالتوی بلند به همراه آسید جلیل با قبای بلند و شال سبز بر سر با ورود به تهران راهی میدان فوزیه ( میدان امام حسین )میشوند تا با دوست و همشهری خود رضا اصغر دیدار و با او مصلحت ،مشورت کنند آقا رضا از آنها پذیرایی میکند و آنها را برای فروش قالیچه ها به استقرار برسکوهای بیرونی مسجد سپهسالار (مدرسه عالی شهید مطهری )راهنمایی میکند و دوچرخه خود را در اختیار سید جلیل می گذارد .
سید جلیل در اولین مرحله از دوچرخه سواری زمانیکه در مسیر میدان بهارستان مشغول دست دراز کردن و علامت دادن برای راه گرفتن است ناگهان شال از سرش برگرفته میشود و چند متر جلوتر موقعیکه در کنار اتوبوس مسافری توقف می کند دختر خانم جوانی را می بیند که در حال خندیدن با دوستانش دست از پنجره اتوبوس بیرون آورده و مجددا شال بر سرش برمیگردد سید بقول معرف شصتش خبردار میشود که تهران با یزد وکرمان و کاشان فرق میکند و لازم است بیشتر مواظب خود باشد لذا با احتیاط به سراغ عمو می آید و داستان را برایش تعریف می کند عمو هم خوشحال از فروش یک تخته قالیچه به صورت نقدی به کسی که خود را نوکر ارباب عزت خان تاجر معروف راسته حاجب در بازار تهران معرفی میکرد خبر می دهد و با شوخی به سید جلیل میگوید مهم نیست شهر شلوغ است باید بیشتر مواظب بود .ساعتی بعد همان خریدار دوباره سراغ عمو می آید و قالیچه دیگری را درخواست می کند و میگوید عزت خان از قالیچه قبلی به ویژه نقش آن خیلی خوشش آمد و گفت بیایم یکی دیگر بخرم لذا قالیچه ای را بر میدارد و مبلغی را بعنوان بیعانه پیشنهاد میکند تا برود و یکی دو ساعت دیگر مابقی پول را بیاورد عمو تعارف میکند بیعانه را نمی پذیرد و میگوید ما به شما و عزت خان اعتماد داریم خریدار میرود و عمو یک ساعت ، دو ساعت ،سه ساعت و .. . .منتظر میشود ولی خبری نمیشود ناچار راهی بازار میشود و از بازاریها سراغ راسته حاجب و ارباب عزت خان را میگرد میگویند راسته حاجب الدوله داریم نه حاجب ارباب عزت خان هم وجود خارجی ندارد از توضیحات عمو معلوم میشود طرف از دزدان معروف و تردستی است که به سادگی ها دم به تله نمی دهد مجرب های بازار به او توصیه میکنند که ضرر را بپذیرد و پی ماجرا را نگیرد چون اینها باند خطرناکی هستند در اینجا عمو نیز شصتش خبردار میشود که تهران با شهرهای دیگر فرق میکند و باید بیشتر مواظب خود باشد .
عمو و سید جلیل پس از اقامت کوتاه سه روز ه و البته با کوله باری از تجربه و خاطره راهی شهرستان میشوند دومین سفر عمو پانزده سال بعد از این صورت میگیرد که آنهم برای خود داستانی دارد
آبرسانی در تهران دهه سی شمسی
سلام
مدتی بعلت مشغله های با خود وبی خود فرصت خواندن قصه های عمو از دست رفته بود.
انشاالله امثال عمو وعموزادها زنده باشند تا با عرضه صادقانه تجربه های( بقول امروزیها کافهای) خود راهنمای برای اهل فکر وذکر باشند.
ممنون: حمید