کلام و بیان علامه جعفری همانگونه که از سخنرانی های رادیو تلویزیونی ایشان پیداست شیرین ، همه فهم و دلچسب بود بنحوی که طی سالها ،سخنرانی ها ی استاد از پرمخاطب ترین سخنرانی ها بود. بیان شیوا ،لهجه شیرین ، استفاده از شعر بویژه اشعار مولوی همچنین توجه به داستان های لطیف برای فهم بهتر مخاطب ازجمله ویژگی های درس و بحث علامه بود و البته هرچقدر جمع محدودتر بود استاد نیز به فراخور حال بیانی خودمانی تر داشت. در درسی که به همراه چند تن دیگر از دانشجویان دوره اول دانشگاه تربیت مدرس با استاد داشتیم استاد در بحثی در مورد زمینه و شرایط پذیرش پیام و اینکه برخی نمی فهمند وبرخی نمی خواهند بفهمند، به ذکر خاطره ای پرداخت و گفت :
درسالهایی که بعنوان طلبه در نجف مشغول به تحصیل بودیم به ما خبر رسید که پدر یکی از طلبه های هم دوره بنام شیخ حسن مرحوم شده است و ما بنا داشتیم که این خبر ناگوار را بنحوی که ناگهانی نباشد و در دیار غربت اذیت نشود به او بدهیم، لذا به وی اطلاع دادیم که غروب برای گعده و دور هم بودن میائیم حجره شما ، گرد شیخ حسن جمع شدیم و او هم بساط چایی که پذیرایی معمول این دوره ها بود برپاکرده بود ، کم کمک شروع کردیم به زمینه چینی و از بی وفایی دنیا گفتن و تسلیت گفتن به دوست دیگری که چند ماه قبل از آن پدرش فوت شده بود و ذکر این مطلب که بالاخره این دنیا به هیچ کس وفا نمی کند و یکی گفت راستی شیخ حسن از پدرت چه خبر؟ شیخ هم پاسخ دادکه حالش خوب است دو ماه پیش نامه اش را دریافت کردم .دیگری گفت ولی شیخ حسن نامه دو ماه پیش یکماه هم در راه بوده، من شنیده ام امسال یک بیماری سختی آمده که اکثر سالمندان جان سالم به در نبرده اند .شیخ گفت نه مشکلی نیست شما چایی تان را بخورید و حرف های خوب بزنید. یکی از جمع باخواندن آیه کل من علیها فان مطلب را ادامه داد ،یکی شعر خواند که هرکه آمد عمارتی نوساخت - رفت و منزل به دیگری پرداخت ،باز گفتیم این کاروانیانی که اخیرا از منطقه شما آمده اند میگویند در روز ترک آنجا پیرمرد محترمی هم فامیل شما به رحمت خدا رفته است و .. .باز شیخ حسن به پذیرایی و چای خوردن و قلیان تعارف کردن و انحراف در بحث ادامه می داد .کم کم زمان به درازا کشید و حوصله جمع رو به پایان بود که نا گاه یکی از طلبه ها بلند شد به سوی شیخ حسن رفت شانه های شیخ حسن را گرفت، محکم او را تکان داد و بلند گفت شیخ حسن و او پاسخ میدهد بله دوباره گفت شیخ حسن و او پاسخ داد بله ، گفت شیخ حسن پدرت مرده فهمیدی پدرت مرده شیخ حسن هاج و واج میگوید نه و او دوباره میگوید بله پدرت مرده سگ هم تو گورش . . توهم پدر ما را درآوردی حالا هرغلطی میخواهی بکن بعد رو میکند به حاضرین و میگوید شماهم گم شوید بروید پی کارتان نیمه شب شد . .
سلام
موندم بخندم بهت کنم نمیدونم!
خدا بر درجات علامه بیفزاید