عمو وفرش فروشی ــ عمو در یزد فرش فروشی داشت میرزا حسن از آشنایان عمو فرشی را برای فروش به مغازه اش میبرد عمو میگوید بازار فرش راکد است فرش زمینه لاکی ( قرمز ) هم چندان خریداری ندارد فرش را ببر اگر شرایط عوض شد خبرت می کنم میرزا حسن اصرار میکند و فرش را می گذارد عمو هم میپذیرد چند روز بعد مغازه عمو را دزد میزند عمو که این وضع را میبیند در حالیکه سخت ناراحت است به میرزا حسن زنگ میزند و می گوید میرزا یادته چند بار گفتم فرش در مغازه من نگذار میرزاحسن میگه خوب حالا چیه عمو میگه هیجی اصرار کردی فرشت رو گذاشتی دزد هم اومد فرش های من و فرش تورا با هم برد میرزا که غافلگیر شده بود میمونه که چی بگه میگه از بابت فرشهای شما معذرت میخواهم فرش خودم هم فدا سرت . . .ناگفته نماند عمو بعد از این ماجرا مغازه اش را تعطیل کرد او میگفت من نمیتونم هم تاوان دزد را بدهم وهم مالیات سنگین دولت را