دوستی یک کلیپ از مراسم جشن برداشت انار از روستای مبارکه شهرستان تفت با حضور ساکنان زرتشتی آن روستا که ظاهرا مربوط به چند سال پیش است برایم فرستاده و نوشته بود چه مراسم زیبایی است که ما تاکنون ازش بی اطلاع بوده ایم ، همین نکته باعث شد تا یادی داشته باشم از برخی از همشهریان زرتشتی که طی سال ها از آنها خاطرات خوبی در ذهنم مانده است .
در دوران شش ساله دبستان از جمع حدود ۱۰ معلمی که طی این سال ها در دبستان حضور داشتند ، دو خانم معلم زرتشتی هم بودند. یکی از خانم معلم ها که او را خانم تهمینه صدا میکردیم ،سال سوم دبستان معلم ما بود ، روستا و دبستان ما در ۳۰ کیلومتری یزد بود و برای طی همین فاصله که در حال حاضر با مینی بوس کمتر از نیم ساعت طول می کشد ، ان زمان بیش از یکساعت ماشین در راه بود ، با این وجود خانم معلم ما که احتمالا باید از حدود ساعت شش صبح اماده می شده، خود را به گاراژ و از آنجا به روستا میرساند، حتی یکروز هم تاخیر یا غیبت نداشت ،او مهربان و زحمت کش بود .
در دوره دبیرستان دو تن از دبیران ما زرتشتی بودند ،آقای طهمورث دبیر جبر و مثلثات که سنی بالای ۶۰ سال داشت و در آستانه بازنشستگی بود.رفتارش قدری خشک ، سخت گیر و جدی، ولی پرکار و زحمتکش بود، و آقای فلفلی دبیر زبان انگلیسی که پرتلاش ، جدی و بسیار مهربان بود . برخی هم کلاسی ها که آنزمان از زندگی او اطلاع داشتند میگفتند همسرش هم که اصالتا ایرانی ولی بزرگ شده هندوستان است ،در دبیرستان دخترانه دبیرزبان است و بارها ، هر دو را در زمین زراعی خود مشغول کار کشاورزی دیده اند .
به تازگی از دوستی شنیدم که در نیمه سال ۱۳۹۸ آقا و خانم فلفلی را در سن بالای هشتاد سالگی در زمین های کشاورزی شان در حاشیه شهر دیده است که مشغول برداشت محصولاتی از قبیل گوجه و خیار بوده اند .
در نزدیکی منزل پدری ، در محله دولت آباد یزد، مغازه تعمیرات رادیو ضبط بود که صاحب مغازه و تعمیرکارش آقایی زرتشتی بنام مهربان بود ، فامیل او را نمی دانستیم، همه او را مهربون، ( مهربان ) صدا میکردند ،واقعا مهربان ،منصف وبه کارش وارد بود .چند تن از همسایه های دور و نزدیک آقای مهربان از جمله مرحوم پدر من که اشتراک روزنامه داشتند ، آدرس مغازه او را داده بودند ، نامه رسان چند تا روزنامه را تحویل مهربان میداد و همسایه هابا مراجعه روزنامه شان را در جای ثابت و همیشگی آن برمیداشتند .
برای بیست سال منزلی در یکی از محله های قدیمی یزد ( کوچه بیوک ) داشتیم. همسایه دیوار به دیوار ما، خانواده ای زرتشتی بود ، خانواده ای شامل زن ، شوهر ، پسر و دختر به همراه پدر بزرگ و مادر بزرگ همسر، نام پدر بهرام ، مادر ایران ، مادر بزرگ کشور و پدر بزرگ اردشیر بود. ، طی این مدت طولانی هیچگاه سرو صدا ، داد و فریاد یا کوچک ترین مشکلی از جانب این همسایه محترم ندیدیم ،برعکس با همان ارتباط و سلام علیک و آشنایی که طی سال ها همسایگی ایجادشده بود و احوالپرسی های صمیمانه و احترام متقابلی که به هم داشتیم ، گاهی که ضرورت مسافرت طولانی پیش میآمد ،کلید درب منزل را به آنها میدادیم تا زحمت آب دادن باغچه کوچک جلوی حیاط را بکشند ، آنها نیز،با روی باز و دلسوزانه اینکار را میکردند ، وقتی که مجبور به جابجایی و فروش خانه شدیم ، قبل از همه و بیش از هرچیز سفارش همسایه خوب و مهربانمان به صاحب خانه جدید داشتیم ، همسایه ای که هم سرمایه و هم اطمینان و امنیت برای آن منزل بود .
سلام
مطلب جالب و نوشته صمیمانه ای بود ، متاسفانه تا به حال نتوانسته ام به یزد سفر کنم ، خیلی دلم میخواهد این شهر را ببینم بخصوص بخش قدیمى و تاریخى ان را
دلنوشتهتون مثل همیشه هم به دل میشینه، همروح و روان آدم رو سیراب میکنه

یاد یکی از دوستان زرتشتیام افتادم، اون هم مهربان گرم و پرشور، پر از انرژی و ایدههای خلاق
اون هم اهل یزد، ساکن تهرانه
ممنونم از اظهار لطف شما ،متاسفانه در دوران تحصیل همکلاسی و دوست نزدیک زرتشتی نداشتم تا بتوانم بهتر راجع به ایشان اظهار نظر کنم، به نظرم به مدارس خودشان میرفتند ولی همسایه ، معلم ، کاسب محل و افراد دیگری از صنوف مختلف در محیط زندگی دیده ام که غالبا زحمت کش ، بی ادعا و مفید به حال جامعه بودند
گفتار نیک،کردار نیک،پندار نیک...