دوشنبه دو هفته پیش ساعت هفت صبح عازم فرودگاه بودم .از طریق اسنپ ماشین گرفتم ، راننده آقایی جا افتاده و مبادی آداب بود ، چمدانی همراه خود داشتم ولی مدتی بود دستم از بازو مشکل داشت و پزشک گفته بود فعلا تا اطلاع بعدی وسیله ای بیشتر از سه کیلو نباید جابجا کنی ، چند بار به ناچار ناپرهیزی کرده بودم ، در نتیجه برای چندین روز درد کتف و مفصل بازو در خواب و بیداری امانم را بریده بود ،با توجه به تجربیات قبلی که حتی بعضی راننده های جوان هم در چنین مواقعی از ماشین هم پیاده نمیشدندو در نتیجه جابجایی چمدان یا هر وسیله همراه ،گرفتار درد بعدی شده بودم ، پیش خودم فکر میکردم کاش راننده ای که میاد جوان و قدری با معرفت باشد ، ماشین کرایه که از راه رسید ،با دیدن فردی مسن تر از خودم ، به کلی انتظار و احتمال کمک گرفتن را فراموش کردم، اما قبل از اینکه تاملی بکنم ،راننده سریع پیاده شد و در چشم به همزدنی، چمدان را در صندوق عقب ماشین گذاشت ، ازش تشکر کردم ، گفت وظیفه بود ، کاری نکردم و در ادامه پرسید به نظرشما سن من چقدر ه ، گفتم فکر میکنم ۶۳ یا ۶۴ سال باید داشته باشید ، گفت ۷۲ سال دارم ولی شکر خدا سالمم و مشکلی ندارم .بازهم تشکر کردم و برایش سلامتی و دل خوش آرزو کردم .گفت شما هم سنی ازت گذشته ولی من هر روز با مردمانی از قشرهای مختلف و در سنین مختلف ، از جمله با جوان ها سرو کار دارم ، کمتر کسی را می بینم که از زندگی اش راضی باشه و به داشته هاش فکر کند ،محبت ها کم شده و بیشتر و بدتر از همه چیز اینکه در جامعه گذشت مردم نسبت به یکدیگر خیلی کم شده ، نمیدونم چرا به اینجا رسیدیم . گفتم شاید از مشکلات فراوانی است که دور و بر زندگی ما هست ، از گرفتاری ها و دغدغه هایی که روزمره داریم . گفت همه این ها درست ، اما یک چیز مهم دیگر هم هست و آن نداشتن توقع زیادی از دیگران و گذشت نسبت به یکدیگر هست ،اگر داشته باشیم ، خیلی از مشکلاتمان رفع و رجوع نیشود ، یعنی امروزه خودمان هم نسبت به یکدیگر گذشت نداریم ، از مشکلاتمان کم نمیکنیم .
راننده محترم که خود را حاج علی معرفی کرد ، میگفت من بازنشسته ام در حد نیاز و برای کمک خرج زندگی ،در روز چند تا مسافر جابجا میکنم ، بارها تجربه کرده ام ، اگر به مردم خدمت کنی ، گاهی در جایی که میتوانی بهشون کمک کنی یا نسبت به کسی که ندارد و مستاصل است گذشت کنی ، هم حال طرف مقابلت خوب میشه ، هم حال خودت و هم در وانفسا و هیاهوی موجود شما میتوانی در حد بضاعت سبب خیر رساندن و آرامش دیگران شوی
حاج علی راننده می گفت ، چند روز پیش آقای جوانی را به مقصد فرودگاه امام سوار کردم . در بین راه و زمانی که در حال پیچیدن و گردش به بزرگراه منتهی به فرودگاه بودم ، ماشینی از راه رسید و بی هوا ،محکم به درب ماشین پژو من کوبید ، به ناچار توقف کردیم و از ماشین پیاده شدیم ، راننده مقصر جوانی بود که با این تصادف رنگش پریده و مثل گچ سفید شده بود ، نگاه کردم دیدم داره گریه میکنه و با قسم و آیه میگه ماشین برادرش را برای چند ساعت قرض گرفته تا باهاش کار کنه و کمک خرجی برای خود فراهم کند ، حاج علی با دیدن حال آن جوان با اینکه نگران هزینه و خسارت وارده هم بودم بهش دلداری دادم و گفتم جوان گریه نکن ، کاری است که شده ، همین که سلامت هستیم و به ماشین شما هم خسارتی وارد نشده خدا را شکر ، گفتم میتونی بری خدا کریمه ، بالاخره باوجود اینکه جوان راننده باورش نمی شد ، راهی اش کردم که برود ، فقط بهش گفتم ، اولا ازین پس بیشتر مواظب باش ، دیگر اینکه سعی کن در زندگی گذشت داشته باشی ، او رفت ولی مسافر جوان همراهم اعتراض شاکی شد که چیه ، توکه اینقدر حاتم بخشی میکنی چطور کرایه من را ۸۷ هزارتومان نوشتی و کمتر نگرفتی ، گفتم ان مبلغ را نرم افزار تعیین کرده ، داستانش فرق میکنه ،ما هم از این راه لقمه نانی میخوریم ولی اگر واقعا نداری ، از کرایه میگذرم .
براش تعریف کردم که چند روز پیش بالا شهر مسافر داشتم از فرعی به خیابان اصلی میامدم ،ذهنم مشغول بود، فکرم متمرکز نبود ، یک دفعه دیدم با ماشینی خیلی شیک و گران قیمت شاخ به شاخ شدیم ، از آن ماشین هایی که سقفش کنار میره ، جوانی پشت فرمانش نشسته بود ، محکم ترمز کرد ، گوشه سپر ماشینم به چراغ و درب جلو ماشین خورد ، ایستادم و بهت زده نگاه کردم ، جوان راننده بلند گفت کجایی پدر جان مثل اینکه کلا اینجا نیستی ، گفتم شرمنده ام ، راست میگی ، برای یک لحظه اینجا نبودم ، براندازی کرد و بعد از مکث نسبتا طولانی ، گفت ، برو پدر جان ،ولی واست را جمع کن و بیشتر مواظب باش ، ازش تشکر کردم و رفتم . امروز به محضی که این ماجرای تصادف برایم پیش آمد یاد وضعیت چند روز پیش خودم افتادم ، دیدم واقعا باید ببخشی و بگذری تا دیگران هم بر توببخشند و از اشتباهاتت بگذرند . با مرامی و بخشش در این زمانه کم شده ولی هنوز از بین نرفته است .