زنگ آخر یک مفهموم ، یک نشان و یک قرار است که در موقعیت های مختلف با احساسات متفاوت ، تلخ و شیرین برای هرکدام از ما طی سالهای زندگی تجربه میشود .
- بسیاری از موقعیت های زنگ آخر پیش بینی نشده است ،..
--ترم دانشگاه که تمام میشود ، آخرین جلسه معمولا از قبل مشخص است ولی اکثرا جلسه آخر پیش بینی نشده اتفاق میافتد ، به این نحو که با وجود مشخص بودن جلسه آخر ،غالبا یک جلسه قبل تعطیل میشود ، استاد نمیاید یا دانشجویان جلسه ماقبل آخر را طبق توافق و تصمیم جمعی به کلاس نمی روند ، البته گاهی استاد را نیز در جریان قرار میدهند که به زحمت نیافتد ،!
-- زنگ آخر مدرسه ، بچه ها آنقدر سرگرم تکرار شوخی ها و دوستی ها و مطالب درسی هستند که کمتر در آخرین بودن آن تامل میکنند ، اما در اولین هفته بعد از آخرین جلسه ،دلتنگی ها شروع میشود و نسبتا مدت زمان طولانی می بایست صبر کنند ، معمولا آن جمع اولیه و فضای قبلی رفاقت ها عینا تکرار نمیشود ، دوستی با خانواده اش مهاجرت کرده و از آن محله و مدرسه رفته اند ، معلمی جابجا شده ، گاهی ، خدای ناکرده کسی در این میان به دلیلی فوت کرده . .
-- برای من همانند سایرین مواردی که گفته شد بارها تجربه شده است ، اما یک بار زنگ آخری که به ناگهان با آن روبرو شدم کاملا غیر منتظره بود .. .
--- بارها وقتی برای دیدن پدر و مادر به شهرزادگاهم سفرمیکردم ،به محض رسیدن به درب منزل قدیمی مان ، زنگ را به صدا درمیاوردم ، به فاصله یکی دو دقیقه یکی از ایشان و غالبا مادر میامد و در را باز میکرد ، اما عاقبت روزی رسید که زنگ زدم و کسی در را باز نکرد .! غافلگیر شدم این اولین بار بود که زنگ خانه پدری را میزدم و کسی در را باز نمیکرد و مجبور شدم به جای دیگری بروم ، پدر بیمارستان بود و مادر را که کسالت داشت یکی از خواهران برده بود منزل ، هرچه بود ، روال گذشته در اینجا به پایان رسیده و متوقف شده بود . شرایط جدیدی آغاز شده بود که دیگر برگشت نداشت . تازه یادم افتاد دفعه قبل که زنگ خانه را زده بودم، آخرین زنگ با روال و شرایط سابق بوده ، بدون اینکه در لحظه متوجه غتمیت بودن آن دم شده باشم.! !
-- زنگ آخر در زندگی همه ما بارها به صدا در میآید ، چاره ای نیست ، مگر اینکه قدر زمان ، سلامتی و نعمت دوستان و اطرافیانمان را بدانیم تا ناگهان زود دیر نشود .
-- دوستی از همدوره ای های دانشگاه را به لطف اطلاع رسانی دوستان دیگر و کارآمدی فضای مجازی بعد از سال ها بی اطلاعی و بی ارتباطی پیدا کردم و تماس هایمان برقرار شد . پس از چندی مطلع شدم که اخیرا بنابرتشخیص پزشک آنژیو شده است و کسالتی دارد .برای احوالپرسی بهش زنگ زدم ، میگفتد در مرحله آنژیو رگ دچار پارگی شده بود به من اطلاع دادند ، چاره جویی شد و خدا را شکر به خیر گذشت ، نیم ساعتی صحبت و درد دل داشت ، گفتم با توجه به نقاهتی که داری ( از کم نفسی مشخص بود ) انشاالله بعد از بهبودی کامل ، مبسوط صحبت میکنیم ، کمتر از ۲۴ ساعته بعد خبر رسید که ناگهان فوت کرده ، خدا رحمتش کند ، آقای آقا جانی دوست و هم دانشگاهی قدیمی ما ، به همین سادگی زنگ روز قبل و گفتگویمان آخرین زنگ تماس ما بود .
به قول صفی علیشاه :
دم غنیمت دان که عالم یک دم است آنکه با دم همدم است او آدم است