دُرج

وب نوشت سعید فانیان

دُرج

وب نوشت سعید فانیان

یادی از یغما شاعر خشتمال نیشابوری

   درتیرماه سال 1357 با دوسه تن از  دوستان دانشجو از جمله دوست مراغه ایم آقای احمد عزیزی( مدیرآموزش و پرورش در دهه شصت و هفتاد )  به پیشنهاد من برای دیدن یغما شاعر خشتمال  که آنروزها خبر هایی از او در  مطبوعات خوانده بودم  ، عازم نیشابور شدیم . در آن زمان شرح حال کوتاهی از وی را در مقاله ای  از روزنامه اطلاعات خوانده بودم و اشعاری از وی دیده بودم، شرح حال متفاوتی و تاثیرگذاری داشت بویژه مدرسه نرفتن و آموزش رسمی ندیدن ایشان و شغل کشاورزی و خشتمالی یغما . با این توصیفات ، دیدن و هم صحبتی با یغما برای ما جالب بود . به نیشابور رفتیم و از یک راننده تاکسی خواستیم مارا به منزل یغما ببرد.  یغما در آنزمان در محدوده نیشابور معروف و شناخته شده بود . راننده تاکسی هم مسیری را طی کرد و منزلی را به ما  نشان داد . منزلی کاملا معمولی بود . در زدیم و منتظر ماندیم .  پسری در حدود  14 ،15 ساله از منزل بیرون آمد و خود را پسر یغما معرفی کرد.   می گفت کلاس سوم راهنمایی است سراغ  پدرش را گرفتیم ، گفت رفته است مزرعه برای کشاورزی ،قرار شد با هم برویم از او پرسیدیم کتابی از ایشان  در منزل دارید؟ کتاب گزیده غزلیات  حیدر یغما  را که ماه قبل از آن ( خرداد ۱۳۵۷ )  منتشر شده بود برایمان آورد.  یادم است که هر کتاب را به قیمت 25 ریال گرفتیم و باتفاق فرزند یغما با  تاکسی به مزرعه در حاشیه شهر رفتیم در بین راه پسر یغما تعریف کرد که از طرف وزارت فرهنگ و هنر آن زمان مبلغی مقرری برای وی  در نظر گرفته اند ولی یغما  حاضر به دریافت نشده است .

حدود ساعت پنج عصر در اواسط  تیر ماه بود . یغما را تنها و در حال بیل زدن و کندن  علف های هرز و بوته های مزاحم خار در مزرعه دیدیم ،سلام علیک و خوش و بشی کردیم ،خودمان را معرفی کردیم و گفتیم دانشجو هستیم و صرفا برای دیدن شما آمده ایم . زیر  کتری دود زده ای که در کنارش بود مشتی خار و هیزم گذاشت وکبریتی از جیب پیراهن درآورده آنرا روشن کرد و به قول خودش چایی صحرایی درست کرد .آن چایی برای ما خیلی دلچسب بود. یکساعتی به گفتگو نشستیم  چند بیت از یکی از غزل هایش را که قبلا  از مقاله ای خوانده بودم برایش خواندم یک بیتش این بود :

      آنقدر داغم که گر خنجر نهی برحنجرم                       جای خون آتش برون می آید از شریان من

استاد  یغما به وجد آمد و غزل را کامل خواند  . کتابها را دادیم تا به یادگار امضاء کند. سواد نوشتن ایشان آنچنان که در آنزمان هم معروف بود کامل نبود به سختی  برایم نام سعید را نوشت معلوم بود که چند ماهی از کلاس های اکابر (سوادآموزی بزرگسالان)آنزمان استفاده کرده است روز بسیار خوب و خاطره ای بیاد ماندنی بود. حیدر یغما حدود هفت سال بعداز این تاریخ و در سن ۶۴ سالگی درگذشته است .

چند سال پیش مقبره ای که برای یغما این شاعر پرشور و مردمی  بنا شده است در سفری به نیشابور زیارت کردم . امیدوارم جدیت بیشتری برای حفظ بنای یادبود و یاد و خاطره  آن مرحوم  بعمل آید . خدایش بیامرزد و یادش گرامی باد .

 چند بیت ازشعر های یغما را  در اینجا می آورم  :

تنم در و سعت دنیای پهناور نمی گنجد        روان سرکشم در قالب پیکر نمی گنجد

مرا اسرار از این گفته ها بالاتر است اما      به گوش خلق از این حرف بالاتر نمی گنجد

 به سینه دست نادانی مزن ارباب دانش را     اگر علمی ترا در مخزن باور نمی گنجد

مرا خواب آن زمان آید که در زیر لحد باشم        سر پور شور اندر نرمی بستر نمی گنجد

توانگر را مخوان در گوش دل اسرار درویشی         که درخشخاش خورشید بلند اخترنمی گنجد

                             نشان قبر مگذارید بعداز مرگ یغما را

                                                              شهاب طارم اسرار در مقبر نمی گنجد

 چند بیت از اشعار معروف و زبان حال پرشور یغما نیز برکاشی کاری مقبره اش نقش بسته است از جمله دو بیت زیر :

اگر با آب دریاهای عالم صورتم شویی      غبارعاشقی از چهره من بر نمی خیزد

                 .. ..                                    ...            ...                                                 

    نگار وعده دیدار بعد مرگم داد                    بگو بیا بمزارم که دیده در راهم           

  بدون تردید ،  زندگی یغما نیشابوری  به لحاظ شرایط سخت و تلاش هایش ، مردمی بودن  ، طبع شعر ، سرودن اشعار پرشور و پرسوز ، اشعار آیینی و ارادت وی   به اهل بیت ( ع)  ، خاص ، شنیدنی و  خواندنی است .   

شیطنت های برخی از گویندگان (خاطرات رسانه 2 )

 سال های 63 و64 سردبیر خبر نیمه شب رادیو بودم . خبر ساعت 24 مشروح بود و معمولا گویندگان این بخ در ش ، خبر را با   ؛ سلام به شنوندگان عزیز و ایرانیان ارجمند خارج از کشور "شروع می کردند .

 رادیو  در آن روزگار همچنان رسانه اول  و برترکشور  وبخش های خبری مورد توجه مردم بود . به دلیل  اینکه این بخش خبری مشروح و منتخب مهمترین خبرهای بیست و چهار ساعت گذشته کشور و قابل دسترس برای ایرانیان خارج مرزها  بود ، همچنین انعکاس بیانیه های مفصل مسئولین کشور و اطلاعیه های طولانی شورای عالی جنگ که معمولا در پایان جلسات شبانه شورا صادر می شد ، مدت اخبار این بخش گاهی تا 90 دقیقه  و گاهی حتی فراتر از این به طول می انجامید و گویندگان که معمولا یک آقا و یک خانم بودند از حجم بالای خبرها خسته می شدندبویژه که خیلی از اصطلاحاتی که مسئولان  آن زمان  در  سخنرانی ها استفاده میکردند و واژه هایی که در بیانه های نظامی بکار می بردند ،برای گویندگان کاملا جدید بودند . 

گویندگان  بخش خبری نیمه شب رادیو در آن سال ها معمولا آقایان ناصر احمدی ، مرحوم حسین نادری و خانم ها صفیه مظلومی ،سهیلادرودی ، خانم منیر مراد و گاهی برخی از دوستان جوان و جدیدتر آن ایام مثل حسن سلطانی و ناصر کاشانی بودند . 

اقای احمدی که بعدا به حوزه دوبلاژ رفت با سابقه  (  حدود ۱۸ سال تجربه ) و مسلط بود و بیش از حد به خود اطمینان داشت . روال معمول این بود که گویندگان می بایست حداقل یکساعت قبل از بخش خبری خود در تحریریه  خبر حاضر باشند ، اما آقای احمدی گاهی دو یا سه دقیقه به ساعت بیست  و چهار ، و چندبار  حتی پس از اعلام  زمان و مکان توسط گوینده زن و درحین پخش آرم معروف خبر (ما مسلح به الله و اکبریم )یعنی یکی ،دو دقیقه پس از ساعت بیست و چهار در استودیو پخش رادیو سراسری در  محوطه جام جم حاضر می شد . البته  این وضع لحظاتی پر استرس را بر تهیه کننده  وقت آقای محمد زمانی یا گوینده دوم بخش خبری فراهم میکرد . شاید به دلیل همین بد قولی ها و فشار های روانی بین خانم مظلومی و آقای احمدی معمولا شکرآب می شد  و گاهی به حال گیری ظریف و خفیف از یکدیگر می انجامید . یکی دو بار خانم مظلومی شکوه کرد و اظهار داشت آقای احمدی برای اینکه مر اذیت و حواسم را پرت کند گاهی برخی از صفحات  تایپ شده خبر را وارونه میگیرد و میخواند و اینکار باعث می شود که  تمرکزم را  بکلی از دست بدهم ، گفتم خوب به ایشان چه بگوییم  ، خبر خوانی مربوط به  خود اوست . فقط اگر اشتباه  بخواند مسئول است  . شما  سعی کن به او نگاه نکن ، اظهار داشت آخر من از  نوع کار ایشان سرم گیچ میرود .گاهی باید نگاه کنم مواظب تمام شدن خبر او و شروع نوبتم باشم . روز دیگر در پایان بخش خبری از تهیه کننده خبر پرسیدم چرا گوینده زن  این بار مثل همیشه نبود ، تمرکز لازم را نداشت و چند تپق غیر معمول زد ،او توضیح داد در این بخش آقای احمدی از اول تا آخر تمامی  صفحه های تایپ شده  خبر  مربوط به خود را وارونه گرفته و خواند به نحوی که حال همکارگوینده اش از اواسط برنامه نامساعد شده و به سختی آن بخش را به پایان برد و البته برای مدتی به این بخش خبری برنگشت . 

واقعیت این است که گوینده مسول تسلط بر متن و محتوای خبر موبوط به خود و ارایه درست آن بود ، نمیشد بابت چگونگونگی در دست گرفتن متن خبر ، دستورالعمل صادر کرد . اضافه کنم که آقای احمدی در کار خود مسلط بود ، کمترین تپق را داشت و به لحاظ ارتباط با همکاران کاملا مبادی آداب بود و رفتاری محترمانه داشت . 

یادی از استاد شفیعی کدکنی

بدون تردید استاد شفیعی کدکنی یکی از مشهورترین و معتبرترین استادان حال حاضر کشور در حوزه های فرهنگ ،ادب وعرفان است و من از سال ها پیش مطالب ، اشعار و مقالات استاد را در موضوعات مختلف دنبال میکردم .  در اواخر اسفند ماه 1389 مطالعه کتاب" شفیعی کد کنی و هزار سال انسان "تالیف کریم فیضی را که در مورد دیدگاه ها ی استاد راجع به افراد و موضوعات مختلف در گستره فرهنگ و تاریخ ایران نوشته شده است به پایان رسانده بودم  و برای خرید اثر جدیدی از استاد و بررسی تالیفات و تازه های نشر، مطابق رویه  معمول چند ین و چند ساله ام عازم بازار کتاب روبروی دانشگاه تهران شدم ، کتاب حالات وسخنان ابو سعید ابوالخیر که با مقدمه ، تصحیح و توضیحات شفیعی کدکنی به چاپ رسیده است نظرم را جلب کرد و خریداری کردم در آن حال چون قبلا  از طریق رسانه ها خبر میهمان شدن ایشان در دانشگاه های آمریکا را خوانده بودم  ذهنم  درگیر این شخصیت فرهنگی بود که به ناگهان در پیاده رو چهره ای آشنا درحالی که چند جوان دانشجو ،استاد، استادگویان از وی خداحافظی میکردندنظرم را جلب کرد.تا قبل از این هیچگاه استاد را از نردیک ندیده بودم ولی از عکس های پراکنده وی که قبلا دیده بودم متوجه شدم  ایشان استاد کد کنی است . سلام و حوالپرسی کردم  با هم گپی زدیم و ذکر و یادی از مرحوم اسماعیل کرمی که از همکاران و دوستان من و همچنین از دوستان استاد بود به میان آمد ، مرحوم اسماعیلی قبلا گفته بود که به استاد ارادت داشته و بصورت آزاد در برخی از کلاس های استاد در دانشگاه تهران حضور میافته است . کتاب در دستم را که دقایقی قبل از دیدار اتفاقی استاد شفیعی خریده بودم  به ایشان نشان دادم  اظهار داشت کتاب مربوط به چندین سال پیش است دقت کردم کتاب چاپ ششم و مربوط به سال 84 بود ولی چاپ اولش در سال 65 صورت گرفته بود کتاب را برایم امضاء کرد ، قدری از من پرسید از اوضاع و احوال گفتیم و از ایشان خدا حافظی کردم . آنروز چون به فکر استاد بودم  ، کتابی از وی را برای مطالعه گرفته بودم و در حالی که فکر میکردم در ایران نیست  به ناگهان ایشانرا برای مدتی قابل توجه ملاقات کردم برایم بسیار دلچسب بود .  در  پایان  مطلب خوب است بخشی  از معروفترین شعر استاد را با عنوان" سفر به خیر " که به آن علاقه دارم در اینجا بیاورم در مورد این شعر همین بس که اکثر خوانندگان مطرح کشور همچون شهرام ناظری ،سالار عقیلی ،عصار ،همایون کاظمی و . .آنر خوانده و اجرا کرده اند ،شعر از سروده های استاد در کتاب "در کوچه باغ های نیشابور "و چاپ شده در دهه پنچاه شمسی است و امروز آنچنان  در بین مردم رایج و معروف شده که چون ضرب المثل کاربرد یافته است      :     

 به کجا چنین شتابان؟      گون از نسیم پرسید    - دل من گرفته زین جا            هوس سفر نداری     زغبار این بیابان ؟  

-        همه آرزویم  اما      چه کنم که بسته پایم    به کجا چنین شتابان ؟                  - به هر آن کجا که باشد        به جز این سرا سرایم   

-            سفرت به خیر اما  تو و دوستی ، خدا را     چو از این کویر  وحشت                         به سلامتی گذشتی       به شکوفه ها به باران                                     

-          برسان سلام ما را