دُرج

وب نوشت سعید فانیان

دُرج

وب نوشت سعید فانیان

در ستایش پیامبر مکرم اسلام ( ص )


استوای توحید: 42 رباعی در ستایش پیامبر اسلام (ص)

چهل و دو رباعیی که در اینجا گرد آمده، برگرفته از مجموعه رباعیات جواهر الخیال است که در اوایل قرن دوازدهم هجری در 21 باب سامان یافته است. جواهر الخیال دربردارندۀ حدود 3600 رباعی از حدود 350 شاعر است. اغلب این شعرا در سدههای دهم تا دوازدهم هجری میزیستهاند.

باب ششم جواهر الخیال در ذکر رباعیاتی است که در مدح و منقبت و مرثیت پیامبر اسلام (ص) و امیر المؤمنین و ائمۀ اطهار (ع) سروده شده و دارای 17 فصل است. فصل نخست، به رباعیاتی اختصاص دارد که «در شأن پیغمبر صلّی الله علیه و آله گفته شده» است. همگی این رباعیات سرودۀ شاعران عصر صفوی است و آیینۀ تمام نمایی از اعتقادات و اندیشههای مذهبی شاعران این دوره است. رایجترین مضمونی که در این رباعیات دیده میشود و دغدغۀ اصلی ذهن و ضمیر شاعران این عصر بوده است، مسئلۀ سایه نداشتن پیامبر است. یعنی از آن همه فضایل بیشمار پیامبر اسلام (ص)، این معجزه که در تفسیر و توضیحش هم میان علما اختلاف هست، بیشتر مورد توجه قرار گرفته است! اغلب این رباعیات، عیار ادبی ناچیزی دارند و به خوبی، سلیقۀ ادبای آن دوره را بازتاب میدهد.


ظهوری ترشیزی

یارب! ز عدم برون کشیدی همه را                   محتاج به فضل خویش دیدی همه را

کار همه را طفیلِ خود خواهد ساخت                   آن کس که طفیلش آفریدی همه را.


محمد صادق پیشنماز

سر خیل رُسُل که خواجۀ هر دو سراست          دانی ز چه رو ز سایۀ خویش جداست؟

آنکس که ز نور حق بُوَد تخمیرش                     بر قامت او جامۀ ظل ناید راست.


میرزا عبدالله منشی

 احمد که ز عرش، بارگاهش پیداست              فتح و ظفر از گَردِ سپاهش پیداست

از شرع وی است قدر و شأنش ظاهر                آبادی هر شهر ز راهـش پیداست!


ابراهیم ادهم همدانی

ای گشته ز صهبای رسالت سرمست           وی قرص مَهَت شکسته از مُعجز دست

تا گشت زرِ مِهر نبوّت رایج                      پول مَه از انگشت جلال تو شکست.


فیاض لاهیجی

چون در شب معراج نبی همّت بست     بگسست ز نیستی، به هستی پیوست

او سایۀ ایزد است و این است عجب       کین سایه به آفتاب همدوش نشست.


علینقی کمرهای

آنکس که زبان رمز آموخته است       پیش خردش چو شمع افروخته است

کاُستاد ازل، جامۀ فردِ احدی            بر قامت میم احمدی دوخته است.


میر محمد باقر داماد

ای ختم رُسُل! دو کون پیرایۀ تست      افلاک، یکی منبرِ نُه پایۀ تست

گر شخص ترا سایه نباشد چه عجب    تو نوری و آفتاب هم سایۀ تست.


نصیر عتیقی ترشیزی

پیغمبر ما که صاحب معراج است       بر فرق پیمبران دیگر تاج است

زُو بود وجود همه و آخر بود         دریا زیر است و بر زَبَر امواج است.


عرفی شیرازی

شاها! جودِ تو قُلزم موّاج است      درویشِ درت، سکندرِ بی تاج است

منسوب به عالم زوال تو بود           آرامگَهی که نام او معراج است.


نادر تبریزی

آنی که مسیحات ز بیماران است     صد یوسف مصرت از خریداران است

در دستِ تو خاتمی که جبریل آورد        انگشترِ زنهارِ گنـهکاران است.


دولتیار سلطان ایلچی

گفتم حُلی عرش ز پیرایۀ کیست        کُرسی را این بلندی از پایۀ کیست؟

ز آنکس که نداشت سایه گفتا، گفتم:     ای بیخبر! آفتاب پس سایۀ کیست؟


لطفعلی نیشابوری

کوی تو و کعبه، بی گمان هر دو یکی است   در دیدۀ عشق، این وآن هر دو یکی است

این کعبۀ دل باشد و آن کعبۀ جان    در عالم معنی، دل و جان هر دو یکی است.


شهود یزدی

احمد که چو او دو کَوْن سرمایه نداشت       با رفعت او، سپهر هم پایه نداشت

چون بر خط استوای توحید رسید          در ظهر ظهور، ازین جهت سایه نداشت.


آن ختم رُسُل که منبع دید آمد          سر کردۀ انبیا به تجرید آمد

در ظهر ظهور، مِهرِ او سایه نداشت     چون بر وسطُ السّماء توحید آمد.


مؤمن یزدی

احمد که شَهِ سریرِ افلاک آمد          جانی است کز آلایش تن پاک آمد

یک حرف ز مجموعۀ قدر و شرفش       «لَوْلاکَ لَما خَلَقتُ الافلاک» آمد.


...

روحُ اللّهی کز دَمِ جبریل آمد         با بیّنه و کتابِ انجیل آمد؛

چون قاصد مژدۀ محمّد گردید         موقوفِ پدر نشد، به تعجیل آمد!


خادم اصفهانی

احمد که به نور، اوّل خلقت بود     از بهرِ چه بعدِ انبیا جلوه نمود؟

آری آری، علّتِ غائیه بُوَد                در رتبه مقدّم و، مؤخّر به وجود.


]ولی دشت بیاضی

اُمّی لقبی کز انبیا اَعْلَم بود          احمد نامی که سرورِ عالم بود

زآن سایه به او نبود همراه ـ که بود     مَحْرَم جایی که سایه نامَحْرَم بود

●●

شاکرای طهرانی

احمد که خمیر خلق را مایه بُوَد      برتر ز فلک به رتبه و پایه بُوَد

برهان بِِه ازین نیست به بیسایگیاش    کو نور حق است و نور، بی سایه بُوَد.


شهود یزدی

احمد که به کفر جز ندامت ندهد       سرّ توحید جز به اُمّت ندهد

چون بر خط استوای وحدت باشد       بر سایۀ خویش، راهِ کثرت ندهد.


عرفی شیرازی

چون شاهِ رُسُل نشست بر منظر عرش      باز آمد و هِشت سایه در کشور عرش

این معجزۀ رفعتِ شأن است که او         بر فرش رَوَد، سایه بُوَد بر سرِ عرش.


فیاض لاهیجی

آن شب که رسول ما سفر کرد به عرش       سر از خَمِ نُه سپهر بر کرد به عرش

جبریل چگونه آمد از عرش بهزیر؟          ذاتِ نبوی چنان گذر کرد به عرش.


ابراهیم حسین پیشنماز

پیغمبرِ ما، سرورِ بی کبر و صَلَف         ختم همه انبیاست از روی شرف

او خاتم انبیا و ، باشد در کار             آن خاتم را نگینی از دُرّ نجف.


شهود یزدی

احمد که بُوَد شَهِ سریرِ لَوْلاک        با رفعتِ او قدر ندارد افلاک

رمزیاست گَرَش سایه نیفتد به زمین     یعنی مانند او نیفتاد به خاک.


فیاض لاهیجی

آن خاتم انبیا، نَبی مُرسَل       بر جمله مقدّم است در علم ازل

هر چند نتیجه هست آخر ز قیاس     در رتبه چو بنگرید باشد اوّل.


ظهوری ترشیزی

در روز حساب ایمن از هر خطریم   خوش طالع ما که در شمار دگریم

از خاتمة بخیر خاطر جمع است   صد شکر کز آستان خیرُ البشریم.


ادایی یزدی

تا در جسد مدینه جسمت شده جان  اسم تو گرفته قاف تا قاف جهان

در لفظ مدینه بین کز اعجازِ تو چوُن   مَه شق شده و گرفته دین را به میان!


ناظم هروی

از درگهت ای رسولِ یثربْ مسکن   معـذورم اگر به یادم آمد رفتـن

نگذاشت مروّت که ز گَردِ حرمت      عطری نرسانم به گریبان وطن.


طالب تبریزی

ای خُلق تو بر خَلق عیان از رهِ عین   موقوف شفاعت تو جُرمِ کونَین

آنجا که شفاعت تو باشد، ترسم   از خُلق حَسَن بگذری از خون حسین.


بدیع نصرآبادی

دانی که محمد آن شهنشاهِ یقین   رفت و آمد چگونه بر عرش برین؟

چون عکس بر آیینه، گذشت از افلاک   چون پرتو آفتاب، آمد به زمین.


فیاض لاهیجی

گر سایه نداشت همرَه آن شمعِ یقین   گویم به تو سرّ این به برهان مبین

او سایۀ حقّ است و بُوَد ظاهر این    کز سایه دگر سایه نیفتد به زمین.


شهود یزدی

آن خواجه که کَوْن بود سرمایۀ او   عرش و کُرسی فروترین پایۀ او

چون سایه به این عالم فانی فکَنَد؟     آنکس که مَه و مهر بُوَد سایۀ او.


غنی کشمیری

ای جامۀ فقر زیب سرمایۀ تو    وی شاه و گدا توانگر از مایۀ تو

از خامۀ صنع، سر نزد نقش دو کَوْن      تا صرف نشد سیاهی سایۀ تو.


مؤمن یزدی

ای خواجه که قُربِ حق بُوَد مایۀ تو    معراج بُوَد پستترین پایۀ تو

بی خط، زدهای بر همه دینها خط نسخ      بی سایه و ، کائنات در سایۀ تو.


شیخ علینقی کمرهای

ای نورِ تو سایۀ سرِ اهلِ گناه      با آنکه کسی سایه ندیدت همراه

تا سایه ، بُریده از تو ، چون ماتمیان    بر خاک ره افتاده و پوشیده سیاه.


ناظم هروی

پیغمبرِ ما که جزو و کُل راست پناه   بر پایۀ قدر اوست معراج گواه

در سلسلۀ پیمبران ممتاز است        چون در صفِ اسماء الهی ، الله.


ملا ذوالفقار

چون خواست محمّد که به توفیق اِله     از معجزه مَه را شکند طرفِ کلاه

سبّابۀ او شد الفِ شقّ قمر      اسمش مَه بود و شد به این واسطه ماه.


فیض دکنی

شاهی که بلند ازوست دین را پایه     بر بسته به نَعْتِ نبوی پیرایه

از شخص بود سایه مثالی و ، نَبی      بی مثل آمد، ازآن نبودش سایه.


ناصر علی سرهندی

پیش از همه شاهان غیور آمدهای   هر چند در آخر به ظهور آمدهای

ای ختم رُسُل! قرب تو معلومم شد     دیر آمدهای ، ز راهِ دور آمدهای!


میر معزّ فطرت مشهدی

ای ختم رُسُل! فزون به کیش از همهای    مقبولِ جنابِ قدس بیش از همهای

چون آخرِ حرف انبیا، نتوان گفت        بعد از همهای، چرا که پیش از همهای!


لطفعلی بیگ سامی

احمد که بدان پایه ندیدهست کسی     پیغمبر پُر مایه ندیدهست کسی

او سایۀ حق بود اگر سایه نداشت      از سایه دگر سایه ندیدهست کسی.


بینای گیلانی

ای سرگردانِ وادی حیرانی!      دانی ز چه شد سایۀ احمد فانی؟

زنهار ازین دقیقه غافل نشوی     یعنی که بُوَد فرد و ندارد ثانی.


منبع:

جواهر الخیال، میر محمد صالح رضوی

دستنویس ش 4518 کتابخانۀ آستان قدس رضوی

سدۀ 12 ق.

●●         تشکر از دوستانی که شعر و متن فوق را از طریق فضای مجازی در اختیارم قرار دادند . 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد