دُرج

وب نوشت سعید فانیان

دُرج

وب نوشت سعید فانیان

داستان های عمو (۸)عمو ودوست با کرامت

  عمو در سال های میانی دهه سی با دوست درس خوانده و معلم خود در یزد آقا سید محمد که آنزمان میانسال بود در سفر به اصفهان همراه میشود  .در آن زمان به دلیل خرابی راه ها و کندی وسایل نقلیه و شب خوابی راننده ها طی این راه  بیش از یک روز به طول می انجامید، بویژه اگر ماشین عصر براه  میافتاد ،خلاصه پس از چند ساعت طی مسیر و رسیدن به شب در روستایی اتراق میکنند و بنا بر رویه معمول آنزمان  انهایی که قوم و خویشی نداشتند سراغ خانه کدخدا را میگیرند رسیدن میهمانان بویژه سید ، دوست  با ابهت و خوش کلام عمو باعث روی آوردن تعدادی از روستاییان به منزل کدخدا میشود و در آن میان مش رحیم نامی که در همانروزها دزد به منزلش زده بود در منزل کدخدا ، با دیدن آقا سید محمد با لباده و عصا و ریش جو و گندمی ، نظرش  جلب می شود و از دیدخود او را با کرامت می بیند و درخواست  کمک از سید برای حل مشکل و یافتن دزد  و گوشواره  همسر و پول به سرقت رفته اش را با کدخدا  مطرح میکند ،هرچه  آقا سید محمد بر نداشتن کرامت و سرشته دزدیافتن اصرار میکند به گوش مش رحیم نمی رود . عمو  از آقا سید محمد میخواهد حداقل دعایی ، کاری ، به هرطریق که میتواند  بنده خدای مالباخته را آرام کند. بالاخره آقا سید محمد به فکر چاره افتاد و به مش رحیم گفت افراد نزدیک و اطرافیان را صدا کن و بیاور اینجا ،از  کدخدا هم پرسید آیا در منزل گاو دارید ؟که پاسخش مثبت بود از کدخدا چند چیز درخواست کرد و گفت باید به تنهایی در کنار گاو وردی را بخوانم چند لخظه کنار گاو رفت و برگشت و از مش رحیم خواست افراد  مورد نظربیرون طویله بایستند و یکی یکی به طویله نیمه تاریک وارد شوند ،دستی بر شانه وپای گاو یکشند وخارج شوند ، برای اینکه با وردی که خوانده شده  است گاو با عکس العمل خود نسبت به دزد او را پیدا خواهد کرد. با مدیریت کدخدا ، اطرافیان مش رحیم هرکدام میروند دستی بر گاو می کشند و می آیند نزد آقاسید محمد  و او  از آنها می خواهد که کف دست خود را برای خواندن ورد باز نگه دارند نگاهی میکند و چیزی را زمزمه میکند و مرخصشان می کندتا اینکه آهسته به یکی از آنها میگوید بدون سرو صدا و آبرو ریزی پول وگوشواره را سرجایش برگردان ، سپس به مش رحیم میگوید اگر تا فردا صبخ قبل از رفتن ما اموال دزدی پیدا نشد ،بیا تا پیدایشان کنم ،صبح اول وقت مش رحیم مژده پیدا شدن گوشواره و پول سرقتی را میدهد وآقا سید محمد و عمو  با احترام و بدرقه مش رحیم ، کدخدا و چندتن از همسایگان با سوار شدن بر ماشین  روستا را ترک میکنند و خوشحال و راضی به ادامه سفر می پردازند. در حین حرکت عمو راز پیدا شدن اموال مسروقه را می پرسد و آقا سید محمد می گوید موقعی که به طویله کنار گاو رفتم بدون اینکه کسی متوجه شود روغن ملایم همراه با دوده ، بر  بدن گاو مالیدم و در باز بینی  دست افراد متوجه شدم یکی از آنها از ترس اینکه ورد موثر شود و لو برود بر گاو دست نکشیده  و همین باعث لو رفتنش و مشخص شدن سارق میشود.

داستان های عمو ( ۷ ) سو ز و قول

عمو تعریف می کند که عزیز نامی  را می شناخت که فردی روستایی ،پر کار ،قوی هیکل ،پرخور و البته بدون رو دربایستی با دیگران بود. یک روز عزیز را می بیند که برای آوردن بار میوه از ده به شهر آمده  است و چون گرسنه شده با بقچه بزرگی از نان خشک که به همراه دارد به در مغازه شیرینی پزی  (قنادی ) رفته و مشغول گفتگو و چانه زنی طولانی مدت است عمو می بیند داستان کش دار شد  به در شیرینی پزی میرود و موضوع را  از نزدیک دنبال میکند  ،عزیز از شیرینی پز درخواست میکند که  از شیره های نبات موجود در پاتیل بزرگ قنادی  وسط مغازه که حدود شش کیلو بوده دو کیلوی آنرا به او بفروشد تا بتواند با نان خشک مفصلی که همراه دارد به  قول قدیمی ها سد جوع کند و سیر شود قناد به بهانه اینکه خوردن این میزان شیره باعث مریضی میشود از فروش شیره و قبول پیشنهاد خود داری می کند و میگوید  اصولا نمی توانی  این میزان شیره را بخوری اگرهم بخوری مریض میشوی، آقا عزیز بهش بر می خوره و میگه حالا که اینو گفتی چند بدهم تا همه شیره پاتیل را بخورم  قناد که بابت دو کیلو شیره هم نظرش این بود که خوردنش ممکن نیست برای خلاص شدن از دست عزیر میگه اگر آدمیزادی پیدا بشه و  بتونه این همه شیره را بخوره من  پول نمیگیرم  عزیز که فرصت یافته بود بلافاصله خود را به سر دیگ و پاتیل شیرینی میرساند بقچه نان خشک را باز میکند و میگوید امیدوارم سر همین قول وسخنت باشی و بلافاصله شروع می کند به خوردن و با ملاغه موجود در دیگ  تند و تند شیره برمیدارد و همراه با نان خشک میخورد ، قناد ابتدا  به امید وازدن عزیز مو ضوع را چندان جدی نمیگیرد اما چند ملاغه که زیرشیره ها میخورد و به حلقوم عزیز میریزد با نگرانی از نزدیک و سر دیگ موضوع را با حساسیت فوق العاده دنبال میکند شیره ها که به نیمه میرسد میگوید آهای دهاتی حالا شیره و پول من به جهنم تو با این شیره هایی که میخوری دلت میسوزه معده ات داغون میشه و پدرت در میاد  عزیز آقا که انگار  انجام شرط خود بسته را وظیفه میدونه بدون توجه به قناد و در حالیکه حاضر به کوتاه آمدن نیست میگه من میدونم کجای کی میسوزه و در حالی که  ته پاتیل را با نان تمیز میکنه میگه آدم اگر قولی داد هرجاش هم که بسوزد  باید تا آخر سر قولش بایستد

داستان های عمو (۶ ) فقط سو تشو داری ؟

تا سالهای دهه پنجاه هنوز چپق کشیدن بین اهل دود مرسوم بود و ظاهرا در این سالها به مرور پیپ جایگزین یا فراگیر میشود و چپق بعنوان ابزار اهالی دود به مرور منسوخ میشود. حداقل در سالهای اخیر شخصا فردچپقی ندیده ام , در هر حال عمو تعریف میکند در محیط زندگی و محله خود شاهد مواجهه وبده بستان دو فرد چپقی ، اوس عباس وحاج رضا بود که حکایت آن خالی از لطف نیست  . اوس عباس شدیدا دودی وچپقی بود  و چون چپق همراه نداشت مثل سیگاریهای امروزی از بی دودی بی تاب بود لذا  رو کرد به حاج رضا و گفت حاجی چپق داری ؟ حاج رضا که مفت کشی  اوسا را بار ها و بارها دیده بود با بی میلی با اینکه منظور اوس عباس را متوجه شد دست کرد در کیسه چپق و چپق خالی را به دست اوس عباس داد . اوسا نگاهی کرد وگفت بی زحمت توتون هم بده چپق رو پرش کنیم  . حاج رضا باز هم با بی میلی مفرط چپق را در کیسه توتون گوشه قبا  فرو برد و از توتون پر کرد و به او داد .  اوسا نگاهی به چپق پر  از توتون خاموش کرد و گفت قربون دستت یک آتیش رو هم بیار  روش  ,  حاج رضا هم کبریتو کشید و چپقو روشن کرد در این حال اوس عباس که چپق آماده رو در دست داشت شروع کرد به اصطلاح به چاق کردن چپق  دوسه تا پک مشتی  وپشت سر هم به چپق زد و بعد هم برای کیفیده شدن یک پک اساسی با صدای سوت همراه  با باز دم دود به چپق زد و دود غلیظی را از دهان و سوراخ های بینی با فشار و پرحجم بیرون داد . حاج رضا دیگه از این مفت کشی و دود دهی تاب نیاورد و گفت مثل اینکه تو از چپق کشدن  فقط همین سوتشو داری؟ ،   عمو میگفت  حاج رضا خدا بیامرز مرد و ندید که خیلی ها  با همین سوت  آخر زدن  به چپق دیگران و بهره بردن از حاصل کار سایرین گذران  زندگی  و بعضا ریاست  می کنند.