دُرج

وب نوشت سعید فانیان

دُرج

وب نوشت سعید فانیان

برخی از فرزندان سیما

      برخی از مواقع سیمای کشور رسم خوبی را در پیش می گیرد و به سراغ برخی از پیشکسوتان حوزه های مختلف بویژه حوزه های ورزشی و هنری و البته کمتر فرهنگی می رود با این وجود سراغ گرفتن تلویزیون برای زمانی کوتاه موجی از توجهات را سبب می شود و همه بویژه مسئولان حوزه های مرتبط رابه فکر  می اندازد یا در واقع به رودربایستی می کشاند و همانند کسانی که تا قبل از این در سیاره ای دیگر بوده اند به سمت پیشکسوت فراموش شده هجوم می برند ،گزارش تهیه می شود ،شعارها داده می شود ،در شعار دادن هم که همه ید طولا داریم سخنرانان نیز تحت تاثیر هیجانات واحساسات و بدون توجه به ثبت و ضبط قول و قرارها و وعده و وعیدها در ذهن های آماده اطرافیان و در رسانه های حاضر بیانات خوبی را ایراد می کنند ،صف طویلی برای گرفتن عکس های یادگاری یا جای گرفتن در قاب تصویر تلویزیون شکل میگیرد، همه اینها صد البته بدلیل حضور پرفروغ دوربین تلویزیون است با  وجود این تدبیر ها و بی تدبیری ها خاصیت ضبط و پخش سیما را نمی توان منکر شد بالاخره تعدادی مشتاق نیز نام وتصویر آن پیشکسوت را می شنوند و می بینند و به یاد او می افتند .همین رسم نه چندان کامل در تلویزیون در عصر بی رنگ شدن عاطفه ها وبی رمق شدن محبت ها روزنه امیدی را به آینده می گشاید اگر به رسم ادب یاد و یادواره ها فراگیرتر و یادها مشمول همه زحمتکشان و تلاشگران  برجسته کشور در عرصه های ملی وعمومی شود این رویه نهادینه شده بصورت فرهنگ در خواهد آمد از جمله این زحمتکشان و خاطره آفرینان ، همکاران  و به عبارتی فرزندان سیما طی سالهای متمادی اند کسانیکه همکاریهای مستمر و حضورشان در لحظات و حالات مختلف سیاسی ا، جتماعی کشور و همراهی و همدلی آنها جزئی از خاطرات جمعی جامعه  ما شده است از اینرو یاد می کنم از تعدادی از این هنرمندان که طی چندسال اخیر یاد و نامی از آنها در سیما ندیده ام و اگر هم بوده یا اشاره ای موردی شده  و بازتابی نداشته است .در محدوده یاد و شناختم یاد می کنم از خانم مریم ریاضی که از اولین گویندگان و مجریان خبر سیما در سالهای پس از پیروزی انقلاب است خانم ریاضی بعداز وقفه ای چند ساله مدت کمی نیز در برنامه ای بنام سیمای مدرسه ظاهر شد و دیگر در سالهای اخیر از او یاد و نامی به میان نیامد ، آقای قاسم افشار از پیشکسوتان اجرای خبر سیما در سه دهه اخیر شخصیت دیگری است که در دو،سه سال اخیر بطور کلی حضور ندارد . خانم سونیا پوریامین از بانوان کارگردان و تهیه کننده  ،آقای ناصر بزرگمهر ازنویسندگان و فعالان عرصه رسانه همچنین آقای حسین پاکدل از نویسندگان  و فعالان عرصه هنر ، از مجریان پیشکسوتی هستند که تا دوسال پیش علاوه بر اجرا در شبکه های داخلی برنامه های موفق و پر بیننده ای را در شبکه جهانی جام جم داشته اند مجریانی چون آقایان سید جواد یحیوی و رضا رشیدپور  ، سهیل محمودی وساعد باقری دو شاعر ومجری برنامه های فرهنگی ادبی سیما نیز برنامه های بسیار موفقی در همه شبکه های سیمای جمهوری اسلامی داشته اند و مردم ما از آنها خاطرات خوب و  اوقات خوشی را در ذهن دارند قطعا حضور نداشتن این هنرمندان با توانمندی ها و ده هاسال تجربه  ، خلا ملموسی  را در برنامه های سیما بوجود آورده است همچنین یاد نکردن از آنها بر خلاف رویه پیش گفته  سیماست ضمن آرزوی سلامتی و توفیق برای این عزیزان و همه کسانی که در ساختن لحظات خوش و خاطرات جمعی مردم ما نقش داشته اند، امیدواریم  برنامه ریزان و مدیران سیمای جمهوری اسلامی ایران نیز بیش از پیش به این مهم توجه داشته باشند .

منتشر شده در سایت خبری آینده نیوزباعنوان هنرمندانی که نورچشمی نیستند تاریخ 4مرداد 1390 چاپ شده در روز نامه تهران امروز باعنوان هنرمندان پیشکسوت تلویزیونی در تاریخ 6مرداد 1390

داستان های عمو( ۵ ) آممصادق و غلام موش

در محلات قدیمی زمانی که عمو نوجوان بود رفاقت ها رنگ و لعاب دیگری داشت صداقت و صمیمیت موج می زد با این همه گاهی اهالی محله شاهد دعوا هم می شدند عمو تعریف می کند که در محله آنها مغازه داری بود به نام سید محمد صادق یا به قول محلی ها آممصادق  که فردی میان سال با قدی بلند و محاسنی پر پشت بود  شال سبزی بر سر و شالی نیز بر کمر داشت همچنین  آقا غلام نامی در نهایت کوتاه قدی و تا حدی زیرک و پر حرف او هم به روال اون زمان شالی متمایل به زرد که به ان شیر و شکری می گفتند بر کمر داشت  آغلام  رادر محله گاهی  البته در غیابش غلام موش هم می گفتند . عمو  می گوید  روزی در محله سرو صدا و جارو جنجال زیادی بر پا بود او به  محل معرکه نزدیک می شود و می بیند که بین آممصادق و آغلام دعواست مردم هم آن دو را دوره کرده اند آممصادق با آن قد و هیبت به شدت عصبی است و به غلام بد و بیرا ه میگه  غلام هم با قدی کم تر از نصف قد سید در برابرش ایستاده و نعل به نعل به او پاسخ می دهد سید از شدت عصبیت از کوره در رفته و دست به شال کمر  آغلام برده او را بلند می کند و محکم بر زمین می کوبد غلام کوتاه نمی آید و پرخاش گری می کند سید دوباره به سمت غلام می رود ولی او عقب می نشیند دست ها را بر کمر می زند و با صدای بلند می گوید ممصادق تا حالا اگر دستم را به روت بلند نکرده ام به اعتبار سیدیت  بوده  و گر نه  کاری که نمی بایست می شد ،می شد

آممصادق تحمل نمی کند دوباره او را بلند کرده و بر زمین می کوبد و می گوید ای موش پدر سوخته تو هم برای من زبان درآوردی  غلام سریع  بلند می شود وبه سرغت پا به فرار می گذارد  و آممصادق هم به دنبالش ، اهالی محله هم به دنبال آن دو مسافتی را با هم طی می کنند آممصادق به پای غلام نمیرسد بر می گردد و در مغازه آرام می گیرد ، ساعتی میگذرد  اوضاع به حال عادی بر می گردد و هر کس به دنبال کارش رفته ،  آممصادق هم در مغازه پشت دخل مشغول حساب و کتاب است آقا غلام به روال معمول انگار نه انگار دعوایی بوده داخل مغازه میآد و  سلام میکنه  آممصادق هم که گویی داستان ساعت قبل را فراموش کرده میگه  ای موش چموش تویی؟بیا این شیرینی را برای تو گذاشتم . بقول عمو قدیم ها  عمق دوستی ها  بسیارعمیق بود  و طول دشمنی ها بسیار کوتاه

داستان های عمو ( ۳) عمو و تب فوتبال

تب فوتبال  در جامعه بالاگرفته و تااطرافیان عمو هم رسوخ کرده بود به نحوی که از شش خواهر زاده عمو  نیمی آبی ونیمی قرمز شده بودند. عمو خودش چندان میانه ای با فوتبال نداشت و بیشتر طرفدار کشتی و ورزش باستانی بود با این همه همیشه با جوانان رابطه ای صمیمی و نزدیک  داشت .یکی از شهرآوردهای دو تیم  بزرگ پایتخت در راه بود و بالطبع موضوع روز و فکر و ذکرخواهر زاده ها نمیتوانست جز این باشد.  تیم آبی مدتی بود بهتر بازی میکرد، لذا احتمال بردش بیشتر بود و سه برادر طرفدار آبی دوست داشتند که عمو را در شادی خودشان شریک کنند  و یابعبارتی احساسات عمو را به نفع تیم خود تحریک کنند لذا عمو را راضی به همراهی کردند ، برای او هم بلیط تهران وهم بلیط بازی دو تیم را تهیه کردند و به اتفاق با اتوبوس  راهی تهران  شدند. زمان مسابقه فرا رسید وعمو نیز در جمع هواداران و در کنار خواهر زاده ها ضمن خوردن تنقلات به تماشا  نشست .   اگر چه از سر و صدای محیط خوشش نمیآمد ولی  ظاهرا اول تا آخر چشمش به بازی بود.  بالاخره حادثه بزرگ بازی رخ داد و تیم آبی گلی را وارد دروازه قرمزها کرد، در این زمان طرفداران سر از پا نشناخته به هر طریق ابراز احساسات می کردند   اما عمو در آن حیص وبیص به نگاه کردن و تخمه خوردن ادامه میدهد .بالاخره احمد آقا یکی از خواهرزاده ها  خطاب به عمو میگه : دیدی چی شد؟ عمو میگه چی شد ! احمد آقا میگه : چی میخواستی بشه ، توپ ما رفت توی دروازه  حریف ، عمو با آرامش  می پرسه خوب این  حالا به ضرر کی میشه ؟  مهدی یرادر دیگر احمدآقا که در حقیقت  افتخار میزبانی وپرداخت  هزینه های عمو  را داشت برآشفته میشه و میگه : واقعا" اینکه میگن تماشاگرنما ها نباید بیایند ورزشگاه  درسته ، نه آن کسی که صندلی میشکنه و فحش میده  ،با این همه زحمت و هزینه و تماشا  با آرامش میگه حالا به ضرر کی شد .