در سال 1350 عمو به اتفاق دوستش اوس عباس تصمیم میگیرند دو سه روزی در ایام عید نوروز از یزد به اصفهان بروند ، این راه را درحال حاضر با اتوبوس کمتر از چهار ساعت میروند اما در آن ایام 7 تا 8 ساعت و معمولا شب تا صبح طی می شد ، گاهی اتوبوس 40 نفره پنجاه سرنشین داشت و معمولا بین راهی نیز سوار و پیاده میکردند بعد از نایین زمانیکه مسافر کنار دست اوس عباس میخواست کرایه اش را بدهد ا و کرایه را گرفت و گفت شما پیاده شو من با راننده حساب میکنم و بعد به راننده گفت حساب کتاب ما چطور میشود راننده گفت ما حسابی نداریم اوسا گفت نشد شما صندلی را به من فروخته اید ، مسافر هم کل مسیر روی من سوار بود و می بایست با من حساب کند ،راننده با موضوع به عنوان شوخی برخورد کرد ولی اوس عباس گفت شوخی نداریم از این پس نیز کرایه مسافر مشابه را شریکم ،حد اقل فایده این برخورد معافیت اوس عباس از بار کشی اضافی در ادامه مسیر شد . بین راه آقایی با خانمش با در دست داشتن زنبیلی که در آن دو مرغ و خروس بود سوار شدند و پشت صندلی عمو و دوستش جا گرفتند .مرد مسافر که معلوم بود با زنش راهی یک عروسی است با صدای بلند صحبت و جر و بحث میکرد ، گاهی همزمان مرغ و خروس هم سرو صدایی میکردند عمو رو کرد به آن آقا و گفت نشد همه باهم صحبت نکنید یا خودتان یا مرغ و خروستان ،حد اقل بگذارید بفهمیم موضوع از چه قرار است . مرد مسافر هم محکم کوبید روی مرغ و خروس و گفت ساکت .
در میانه های راه زمانیکه بیشتر مسافران خواب بودند ، تردد ماشین ها نیز بسیار اندک بود و صدایی جز خرخر مسافران و نوار نا مفهوم و هزار بار استفاده شده راننده که گویا ترانه آغاسی را پخش میکرد شنیده نمیشد ناگهان صدایی عجیب در داخل ماشین همراه با فریاد یکی از مسافران باعث بیدار شدن بقیه سرنشینان و جلب توجه همه به عقب ماشین جای برخاستن صداها شد ،بعضی دیدند مسافری که روی بوفه سوار شده و خوابش برده بود در یکی از دست اندازها از بالا به ته ماشین پرت شده و چون با حالت خواب پرتاب شده بود فکر میکرد تصادف شده لذا فریاد های بلندی میزد که یا ابوالفضل ما را نجات بده و . . .اوسا به عمو میگه تازه از بار مسافر قبلی خلاص شده بودیم که این بنده خدا چرتمان را پاره کرد و این سوژه را تا رسیدن به اصفهان دنبال میکنند ابتدا عمو از آن مرد میان سال که شال به اصطلاح محلی ها شیر و شکری هم برسر داشت دعوت میکند بیاید نزد او و خوابش را تعریف کند بلکه تعبیر خوبی از آن بکند که آن مرد قبول نمیکند و میگوید خواب تعبیر شد نیازی به تعبیر مجدد ندارد .اوس عباس آنقدر با نگاه کردن به عقب شروع به خنده می کند که بالاخره بین او و مسافر پرتاب شده دعوا میشود و . . همه اینها باعث بیدار شدن و بیدار ماندن کل مسافران تا نزدیکی های اصفهان میشود ،این وضع در مجموع به نفع راننده رقم میخورد چون در چند نوبتی که ماشین خاموش میکند همه سرنشینان که خواب از سرشان پریده و به قول محلی ها چرتشان پاره شده،بی معطلی پیاده شده و ماشین را هل می دهند .عمو و دوستش اوس عباس جز< جز خاطرات سفر به اصفهان را بارها برای دیگران تعریف میکردند و البته هر بار جزیی به آن اضافه میشد .
بهار فصل گل ،سرسبزی،تعادل طبیعت، نشاط و طراوت است و در ادبیات ما نشانه رویش و نو شدن، تکامل و آیتی بزرگ از آیات خداوندی ، همه شاعران پارسی گو از بهار و نوروز و زیبایی های آن سخن گفته اند علاوه بر این آنچنانکه معروف است هر ایرانی یا فارسی زبانی در عمر خود چند بیتی شعر سروده است یا می سراید و می شود گفت این شعرها نیز غالبا از بهار و طراوت آن یا با الهام از بهار در مورد عشق و دلداگی و شوریدگی و شیدایی است
مناسب است از پیامبران بی بدیل شعر و ادب پارسی چند بیتی در مورد بهار بیاوریم :
خوشتر زعیش و صحبت و باغ و بهار چیست ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست
هروقت خوش که دست دهد مغتنم شمار کس را وقوف نیستکه انجام کار چیست
* * **
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
آن همه ناز و تنعم که خزان میفرمود عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
*** حا فظ ***
بهار آمد که هرساعت رود خاطر به بستانی به غلغل در سماع آیند هر مرغی به بستانی
دم عیسیست پنداری نیسم باد نوروزی که خاک مرده باز آید در او روحی و ریحانی
* * * * * *
بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار
صوفی از صومعه گو خیمه بزن بر گلزار که نه وقت است که در خانه بخوابی بیکار
بلبلان وقت گل آمد که بنالند از شوق نه کم از بلبل مستی تو بنال ای هشیار
آفرینش همه تنبیه خداوند دل است دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار *** سعدی ****
بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمد نگار آمد نگار آمد نگار خوش عذار آمد
صبوح آمد صبوح آمدصبوح راح و روح آمد خرامان ساقی مه رو به ایثار عقار آمد
صفا آمد صفا آمد که سنگ و ریگ روشن شد شفا آمد شفا آمد شفای هر نزار آمد
حبیب آمد حبیب آمد به دلداری مشتاقان طبیب آمد طبیب آمد طبیب هوشیار آمد
*** مولوی ***
دلهاتان هماره بهاری و بهارتان پایدار باد ( نوروز 1391 )