دُرج

وب نوشت سعید فانیان

دُرج

وب نوشت سعید فانیان

دوستی بنام هنردوست

 مرحوم مهندس محمد هنر دوست از دوستان و همکاران صمیمی بود که با وجود توانایی ها ، ارتباطات و تجربیاتی که داشت بسیار کم ادعا  ،خاکی و مردمی بود چنانکه بسیاری از پیشینه  و توانایی های او مطلع نبودند . آقای هنردوست آنچنانکه از خودش شنیدم تجربه  شانزده سال  مدیریت در حوزه بین الملل نهاد ریاست جمهوری را داشت ، در میانه سال 1378 و در دوران ریاست آقای دکتر لاریجانی به عنوان معاون ارتباطات و امور بین الملل همکاری خود را با سازمان صدا و سیما آغاز کرده بود، از اواخر همین سال و اوایل سال 1379 با او آشنا و همکار شدم ابتدا بعنوان مدیرکل دفاتر خارج از کشور و سپس همزمان قائم مقامی  ایشان در معاونت ، حدود سه سال از نزدیک با مهندس هنردوست کار کردم در این مدت او را به غایت مبادی آداب ،با محبت و سختکوش و  متوسل به معصومین (ع)بویژه حضرت فاطمه (س ) دیدم . او با اینکه سالها از نزدیک با مقامات عالیرتبه در کشور کار کرده بود هیچگاه از این سوابق و اعتبار برای نفع شخصی یا پیشبرد کارهایش استفاده نمیکرد .
طی مدتی که از نزدیک با آفای هنردوست همکاری داشتم شاهد بودم که از خیلی از امور چه در داخل صدا وسیما و چه در خارج آن رنج میبرد و یا با رای و نظر تعدادی از مدیرانی که اتفاقا برخی از آنها پس از درگذشت وی و در فضای احساسی و حزن موجود در رسایش خاطره گویی و سخنسرایی نیز کردند کاملا مخالف بود و گاه و بیگاه با کارشکنی آنها مواجه می شد  ولی به روی خود نمیآورد و برای پیشبرد کارها بی وقفه تلاش میکرد .
هنردوست بدون تردید در زمان خود یکی از پرکارترین و کم توقع ترین معاونان صدا و سیما بود .آقای هنردوست از سال 1385 قائم مقام سازمان صدا و سیما شد و حدود یکسال بعد در مهر سال 1386 همزمان با ماه رمضان و درحالیکه روزه بود و سن او از 54 سال فراتر نمیرفت در اثر حمله قلبی درگذشت .یادش گرامی و  غفران و رحمت خدا بر او باد .

به یاد مادرم

  بدون تردید مادر در خلقت نزدیکترین موجود و نزدیکترین انسان به هرکس در زندگی اوست  همچمین عجیب است که با وجود توصیه و تاکید مکرر و موکد ادیان اللهی بویژه اسلام و اولیائ اللهی بویژه رسول مکرم  اسلام ( ص ) به خدمت و محبت و عزت والدین خاصه مادر و تلاش محدانه فرزندان، آنکه در محبت و عطوفت و ایثار همچنان و همواره پیشتاز است و از هیچ چیز فروگذار نمیکند مادر است ، مادرانی که در فرهنگ و سنت ما تا هستند خوشحالی و امیدواری و آینده شان همه و همه برای فرزندانشان است ،ضمن تکریم همه مادران و تعظیم در برابر بزرگواریهایشان ،در سالگرد درگذشت مادرم برای او و سایر مادران رخت بر بسته از این جهان طلب رحمت و مغفرت میکنم و دو قطعه شعر (نجوا ،زمزمه ) که به هنگام بیماری سخت او و نیز زمان درگذشتش گفته ام در اینجا میآورم .
      مادری  دارم ،گرفتار  تب  است                     روزهایش روزهایی چون شب است
     چندوقت است روز و شب بر روی تخت            روزگار از او گرفته است سخت بخت
      بهره ای  از لذت  دنیا   نبرد                               از غم خرد و کلان در هم فسرد
      حال و وضعش قابل تفسیر نیست                     من نمیدانم بر او تقدیر چیست 
       کس ندیده  خشم در  رفتار او                             یا که زهر و طعن در گفتار او 
         کی توانم پاسخی یک در هزار ؟                        سوختن ها لطف های بیشمار
         ای خدای من نگهدارش توباش                        مرهمی بر جسم بیمارش تو باش 
                                                  *   *    *     *
           گفتند مادرت که به بستر فتاده بود                 وقت سحر ز عالم فانی برید و رفت
           یادش همیشه همدم و همراه ما بود              مهری به جان تک تک ما آفرید و رفت
            چندی برای رفتن خود پر گشوده بود               اینک ز آشیان مو قت پرید و  رفت
              غمخوار ما همه بود با تنی نحیف                 از دست روزگار الم ها کشید و رفت
              

شهدای سلمان فارسی

 ذکر مجدد خاطرات دبیرستان سلمان فارسی در حقیقت یادی است از دوران خاص و فراموش نشدنی از تاریخ ما، همچنین گرامیداشت پاکبازی ها و ایثارهای عده ای جوان که در ابتدای دوره جوانی در راه آرمان و عقیده و کشور خود جانفشانی کردند . در سالهای ۶۰ و  ۶۱ همراه با اوج گیری و تداوم جنگ ،روح حماسی در میان جوانان و نوجوانان آن روزگار اوج گرفت به حدی که تصور آن برای جوانان امروز و یا تصویر و تداعی آن در رسانه ها ی موجود ممکن نیست، یا خیلی مشکل است. در دبیرستان سلمان فارسی منطقه  ۱۷ تهران یا محدوده دو راهی قپان (عبیدزاکانی، خیابان قزوین )سال ۱۳۶۰ که در یادداشت های قبلی یکی دوبار از آن یادشد، شور و حال  و فضای معنوی عزیمت به جبهه و شرکت در دفاع از کشور و آرمان های آن وصف نشدنی بود .البته این جو مختص به دبیرستان سلمان فارسی نبود کوچه ها و محلات آن محدوده ،میدان فلاح ( ابوذر ) ،مسجد ابوذر ، پل امامزاده معصوم ،محدوده امام زاده حسن و تمامی کوچه ها و دبیرستان های جنوب شهر کمابیش نزدیک به همین وضعیت را داشتند، با این تفاوت که دبیرستان سلمان فارسی بیش از  ۱۸۰۰  دانش آموز داشت همچنین انجمن اسلامی دبیرستان پر تعداد و فعال بود ، همانطور که در یادداشت های قبلی نوشته ام من از شهریور ۶۰  تا آذرماه  ۶۱  مدیریت دبیرستان را برعهده داشتم و به دلیل ادامه تحصیل مجبور به ترک آن مجموعه شدم ،در همان مقطع چندین نفر از دانش آموزانی که به جبهه رفته  بودند به شهادت رسیدند و در یک سال بعداز آن تعداد شهدای این دبیرستان  به بیش از سی تن رسید. آنگونه که بعدها شنیدم ،آمار شهدای دبیرستان طی دوران دفاع به بالای ۱۵۰ نفررسیده است ، امیدوارم که  خداوند آنان رابا اولیائ وانبیائ خود محشورکند و ما را پاسدار حرمت خون این عزیزان بدارد.انشااله
عکسی را یکی از دوستان فعال در انجمن اسلامی دبیرستان در آن دوره برایم فرستاده است که در آن من به اتفاق آقای فریدون احمدوند معاون آنزمان و مدیر بعدی دبیرستان و آقای محمد حسین اکبری معاون دیگر دبیرستان همچنین بیش از بیست تن از اعضای انجمن اسلامی دبیرستان حضور داریم این عکس در اوایل سال ۱۳۶۰ و در حیاط دبیرستان گرفته شده است ، برخی از دوستان حاضر در جمع که نامشان در یاد و ذهنم مانده است عبارتند از  :الله یاری ،باقری ،قهرمانی نژاد،سلمانی ، صفرخانی ،نورخدا، تنها یکسال بعد از  تاریخ عکس ،سه تن از دانش آموزانی که در جمع حضور دارند به شهادت رسیده اند  که نام دو نفرشان را در یاد دارم یکی از آنها آقای نجفی است که در عکس نفر سوم ردیف اول (نشسته از چپ ) دیده میشود و فرد دیگر آقای جمالی است که تصویر او در ردیف ایستاده از راست نفر چهارم دیده می شود .
روحشان شاد و نام و یادشان جاودان باد .